نوع مقاله : مقاله علمی ترویجی
نویسنده
دانش آموخته دکتری علوم حدیث تطبیقی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
One of the dimensions of education is its reformative aspect, where the instructor strives to reform and alter the disliked qualities and behavior of the subject in social, religious, doctrinal, and political spheres, but these didactic efforts in the field of reformation require their own special method. This method may be studied in relation to its cognitive, emotional, and behavioral aspects. The present research, which has been carried out through an explicative study of the hadiths of the Prophet (s) and the Ahl al-Bayt (a) in the Imāmī hadith corpus, has derived methods such as explaining mistakes, teaching wisdom and argumentation, referral to innate nature, elimination of ignorance, call to reflection and thinking, analogy and simulation, illustration, change of wrong beliefs and debunking superstitions, which have all been employed in the field of reformative education, from the narrated teachings of the Prophet (a) and Ahl al-Bayt (a).
narrated teachings of the Prophet (a) and Ahl al-Bayt (a).
کلیدواژهها [English]
1. مقدمه
تربیت امری است الهی و خطیر و شأنی از شئونات انبیاء، ائمه و اولیاء الهی و قطعا شرائط و ظوابط و اصول و مبانی و روشهای خاص خود را دارد، حرکات، سکنات، رفتار و گفتار مربّی برای متربّی اثرگذار است و باید حساب شده و دقیق صورت گیرد. در این نوشتار به لحاظ اهمیت و لزوم تحقیق در روشهای تربیت اصلاحی، با عنایت به رهنمودهای وحیانی، روشهای تربیت در امر اصلاح شناخت مورد بررسی قرار گرفته است. ولیکن قبل از بیان روشها نکاتی چند به عنوان مقدمه یاد آور میگردد.
1ـ1. روش
روش در لغت فارسی به معنای راه، سبک، شیوه، طریقه و فن آمده است (دهخدا، لغت نامه دهخدا واژه «روش») و معادل لاتینی آن لغت «متد» است که از واژه یونانی متا به معنای «طول» و «ادوس» یعنی راه گرفته شده و در زبان عربی روش را منهج و یا اسلوب گویند.
و در اصطلاح علوم تربیتی عبارت است از «راه بکارگیری قواعد، شیوهها و فنون آموزشی که مربّی برای رسیدن به اهداف آموزشی خود از آنها بهره میگیرد» (حسینیزاده، سیره تربیتی پیامبر و اهلبیتb (نگرشی بر آموزش)، 1381: 4/ 28).
و در این تحقیق، مراد از روش مجموعه شیوهها و تدابیری است که پس از کشف و شناخت آن از میان احادیث در جهت اصلاح عقاید و رفتارهای ناسالم به کار برده میشود.
۱ـ۲. تربیت
«تربیت» در لغت فارسی به معنای پروردن، پرورانیدن، آداب و اخلاق را به کسی آموختن، آموختن کودک تا هنگام بالغ شدن (دهخدا، لغتنامه دهخدا؛ معین، فرهنگ فارسی معین، واژه «تربیت») آمده است و در لغت عرب، تربیت مصدر باب تفعیل از ماده «رب»[1] و به معنای اقدام بر اصلاح، و به معنای مالک و خالق، و به معنای مُصلح چیزی (ابن فارس، معجم مقائیس اللغه، ماده «رب») آمده است. و از آرا و نظرات اهل لغت استفاده میشود که تربیت حقیقتی است که علاوه بر اینکه بر ایجاد حالت و اخلاق و پرورش روح و روان دلالت دارد، اصلاح و رفع نقائص و رذائل نیز از آن استفاده میشود (ر. ک: مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیتا: ماده «رب»).
برخی از دانشمندان علوم تربیتی در معنای تربیت گفته اند: «تربیت عبارت است از هر گونه فعالیتی که معلمان، والدین یا هر شخصی به منظور اثرگذاری بر شناخت نگرش اخلاق و رفتار فردی دیگر بر اساس اهداف از پیش تعیین شده انجام دهد» (حسینیزاده، سیره تربیتی پیامبر اسلامa و اهل بیتb: 1381: 1/ ۱۸). در این تعریف صرفاً به بعد ایجادی تربیت پرداخته شده و از بعد اصلاحی آن غفلت شده است.
و نیز گفتهاند: «تربیت فرایند یاری رسانی به متربّی برای ایجاد تغییر تدریجی در گستره زمان در یکی از ساحتهای بدنی، ذهنی، روحی و رفتاری است که به واسطه عامل انسانی دیگر به منظور دستیابی به کمال انسانی و شکوفاسازی استعدادهای او یا بازدارندگی و اصلاح صفات و رفتارهایش صورت میگیرد» (اعرافی، فقه تربیتی، 1391: ۱/ ۱۴۱).
در این تعریف به هر دو بعد ایجادی و اصلاحی تربیت توجه شده است و در بعد ایجادی نیز بر تغییر تدریجی تاکید شده و حال آنکه در تربیت ایجادی ساحتهای بدنی و ذهنی و روحی و رفتاری خالی از هرگونه تربیت و در آغاز راهاند و مربّی وظیفه ایجاد تربیت دارد نه تغییر تربیت و در تربیت اصلاحی است که مربّی نیاز به تغییر دارد که از آن به بازدارندگی و اصلاح صفات یاد شده است و لذا به نظر میرسد که تعریفی که به مقصود ما نزدیکتر باشد عبارت است از:
«مجموعه فعالیتهای مربّی به منظور ایجاد اخلاق و رفتار نیکو یا اصلاح و تغییر در صفات و رفتار ناپسند در ساحتهای فردی، خانوادگی، اجتماعی، عبادی، اعتقادی و سیاسی متربّی».
با توجه به این تعریف مراد ما از تربیت به معنای عام آن خواهد بود و مراد از تربیت اصلاحی، اصلاح در همه ساحتهای تربیتی اعم از اخلاقی، اعتقادی و عبادی و . . . خواهد بود.
۱ـ ۳. اصلاح
در لغت نامههای فارسی «اصلاح» به معنای به صلاح آوردن، بهبود بخشیدن، تعمیر کردن، آشتی دادن، نیکویی کردن و آراستن و سامان دادن آمده است (دهخدا، لغت نامه دهخدا، واژه «اصلاح»).
و واژه انگلیسی Reform به معنای بهسازی، بازساخت و تجدید سازمان و ترمیم کردن است (آریانپور، فرهنگ انگلیسی به فارسی، 1386: واژه «reform»). و با رویکرد سیاسی و اجتماعی به معنای تغییر است.
در فرهنگ قرآن و روایات «اصلاح» دو معنا دارد:
الف) اصلاح از ماده «صلح» به معنای آشتی دادن و رفع اختلاف و نزاع بین دو نفر یا دو دسته از افراد است و در موارد متعدد در قرآن کریم به کار برده شده است: 1. برای اصلاح میان زوجین (نساء/ ۳۵ و ۱۲۸ نساء/ ۳۵ و ۱۲۸)؛ 2. برای اصلاح بین دو نفر یاد دو دسته از افراد که با یکدیگر نزاع داشته باشند (انفال/ 1 و حجرات/ ۹).
ب) اصلاح از ماده «صلاح» در مقابل «فساد» و «اصلاح» در مقابل «افساد» است در این صورت «اصلاح» به معنای انجام کار شایسته یا به معنای زدودن فساد است، بنابراین «اصلاح» از ماده «صلاح» دو مصداق دارد: 1. «انجام کار صالح» (بقره/ 277) و یا «تغییر به وضعیت بهتر» (بناری، در تکاپوی ارائه مفهومی نو از تربیت اسلامی با تاکید بر آیات و روایات، نشریه تربیت اسلامی، 1385: شماره 3)[2]؛ 2. فساد زدایی و جلوگیری از بزهکاری چنانکه در سخنان امام حسینg آمده است که فرمود: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی».
2ـ4. اهمیت تربیت اصلاحی
بر اساس قرآن کریم و روایات معصومینb تربیت صحیح اعتقادی و اخلاقی و عملی انسانها مهمترین و اصلیترین هدف بعثت انبیا مخصوصاً رسالت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمدa بوده است چنان که قرآن کریم فرموده است: Pهُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَـبَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَل مُبِینO (جمعه/ ۲)؛ «او کسی است که در میان درسناخواندگان فرستادهای از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان میخوانند [و پیروی میکنند] و رشدشان میدهد [و پاکشان میگرداند] و کتاب[خدا] و فرزانگی به آنان میآموزد درحالیکه قطعاً، از پیش در گمراهی آشکاری بودند».
حضرت امام علیg کسی را که نسبت به اصلاح دیگران، احساس مسئولیت نداشته باشد را مردهای در میان زندگان شمرده و فرموده است: «مَن تَرَکَ انکَارَ المُنکَر بقَلبَه و یَدِه ولِسانهَ فَهُو مَیّت الأحیاء»؛ «کسی که عمل منکری را با قلب و دست و زبان خویش انکار نکند در حقیقت او مرده زندگان است» (طبرسی، مشکات الانوار، 1344: ۵۲).
انکار قلبی به معنای متنفر بودن از نظر روحی واین پایینترین مرحله در جهت اصلاح است و انکار با دست به معنای هرگونه اقدام عملی برای جلوگیری از منکر است و انکار لسانی یعنی نصیحت کردن و بازداشتن از گمراهی و هدایت به سوی حق است.
پیامبر اکرمa نیز عدم احساس مسئولیت در قبال انحرافات دیگران را سبب نابودی خود و دیگران دانسته و این حقیقت را در قالب مثالی بیان فرموده است:
«إِنَّ قَوْماً رَکِبُوا سَفِینَةً فِی الْبَحْرِ وَ اقْتَسَمُوا، فَصَارَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَوْضِعَهُ، فَنَقَرَ رَجُلٌ مَوْضِعَهُ بِفَأْسٍ، فَقَالُوا: مَا تَصْنَعُ؟ قَالَ: هُوَ مَکَانِی، أَصْنَعُ بِهِ مَا شِئْتُ؛ فَإِنْ أَخَذُوا عَلَى یَدَیْهِ نَجَا وَ نَجَوْا وَ إِنْ لَمْ یَأْخُذُوا عَلَى یَدَیْهِ هَلَکَ وَ هَلَکُوا» (ورام بن أبی فراس، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، 1410: 2/ 294)؛«گروهی در دریا بر کشتی ای سوار شدند و هر کسی در جای خود قرار گرفت ولی یکی از افراد اقدام به سوراخ کردن محل نشستن خود کرد، به او گفتند: چه میکنی؟ گفت: جای خود من است هرچه بخواهم انجام میدهم؛ اگر دیگران دست او را بگیرند و مانع از انجام این کار شوند هم او و هم دیگران نجات مییابند ولی اگر دست او را نگیرند هم او و هم دیگران همه هلاک و نابود میشوند».
و امام صادقg انسانهای بی تفاوت نسبت به اصلاح دیگران را خائن شمرده و فرموده است:
«مَنْ رَأَى أَخَاهُ عَلَى أَمْرٍ یَکْرَهُهُ فَلَمْ یَرُدَّهُ عَنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَیْهِ فَقَدْ خَانَهُ وَ مَنْ لَمْ یَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ أَوْشَکَ أَنْ یَتَخَلَّقَ بِأَخْلَاقِهِ» (ابن بابویه، الأمالی، 1376: 270)؛ «کسی که ببیند برادرش امور ناپسندی را انجام میدهد و توانایی باز داشتن او را از آن عمل دارد ولی او را از آن عمل باز ندارد قطعاً به او خیانت کرده و کسی از دوستی با آدم احمق پرهیز نکند به زودی اخلاق او را به خود میگیرد».
بنا بر این تربیت اصلاحی در مرحله اول یک وظیفه همگانی است و در مرحله بعد وظیفه متولیان امر تربیت است که انجام آن موجب ارشاد و راهنمایی افراد خواهد شد و موجب سلامت جامعه خواهد بود و عدم احساس مسؤلیت در برابر اشتباهات دیگران علاوه برمعاقب بودن افراد آسیبهای جبرانناپذیری برای جامعه خواهد داشت.
2. روشهای تربیت اصلاحی شناختی
تربیت اصلاحی روشهای متفاوتی دارد که برخی از آنان شناختی و برخی عاطفی و برخی دیگر رفتاریاند که لازم است نسبت به افراد گوناگون از روشهای خاص خود بهره برد، برخی از انسانها از آن جهت که به حد مطلوبی از شناخت و معرفت نرسیدهاند خطاهایی در شناخت دارند و اشتباهاتی از آنان سر میزند و به صورت طبیعی مربّی باید بتواند خطاهای ناشی از عدم شناخت را تشخیص دهد و برای اصلاح و تربیت متربّیان خود اقدام کند؛ در این تحقیق روشهای تربیتی خاص این دسته از افراد از دیدگاه احادیث مورد بحث قرار میگیرند که عبارتند از:
۲ـ1. تفهیم خطا
تشخیص درد یا شناخت خطا اولین گام برای درمان درد و اصلاح خطا است، کسی که درد را نشناسد چه بسا در درمان خود به خطا رود و به جای درمان، دردی دیگر بر دردهای بیمار خود بیافزاید مشکلات او را دوچندان سازد، در امر تربیت نیز اولین و مهمترین گام تشخیص آسیب و علت آن است تا مربّی حاذق و دلسوز به راحتی بتواند آن را اصلاح کند و متربّی خود را به راه سعادت رهنمون شود، در اهمیت این امر امام سجادg میفرمایند:
«مَنْ لَمْ یَعرف دائَه اَفسَد دَوائَه» (حائری، بلاغه الامام علی بن الحسینg، 1383: 164؛ ورام بن أبی فراس، نزهه الناظر، 1410: 91)؛«کسی که بیماری را تشخیص ندهد داروی آن را هم تباه خواهد کرد».
و امام صادقg هرگونه عمل غیر کارشناسانه را موجب دوری از هدف میداند و میفرماید:
«الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَةُالسَّیْرِ إِلَّا بُعْداً» (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 43)؛ «هر کسی بدون بصیرت کاری را انجام دهد مانند کسی است که در غیر مسیر خود حرکت کند و سرعت بیشتر موجب دوری بیشتر او از هدف میگردد».
اگر مربّی هم بدون شناخت از آسیبهای متربّی، برای تربیت متربّی اقدام کند نه تنها نمیتواند او را به راه حق رهنمون شود و چه بسا موجب دوری او از تربیت دینی گردد، در حدیث دیگری آن حضرت میفرمایند:
«مَنْ عَمِلَ عَلَى غَیْرِ عِلْمٍ کَانَ مَا یُفْسِدُ أَکْثَرَ مِمَّا یُصْلِحُ» (همان، 44)؛ «کسی که بدون شناخت عملی را انجام دهد بیش از آنکه اصلاح کند تباه میسازد».
پس از تشخیص آسیب و خطای تربیتی «تفهیم آن خطا» به متربّی از مهمترین گامها برای اصلاح تربیت است، گاهی متربّی به دلیل عدم توجه به آسیبهای احتمالی کردار و رفتار خود، به خطا میرود و حال آنکه اگر او متوجه جنبه خطایی اعمال خود بود هرگز دست به چنین رفتار ناصالح نمیزد، از روشهایی که از احادیث اهلبیتb برای اصلاح استفاده میشود این است که مربّی، متربّی خود را بر خطای خود متوجه سازد و آنگاه است که متربّی با اشتیاق کامل برای اصلاح اعمال خود استقبال میکند، مثلاً:
برخی از افراد هرچند از نیکان و اهل خیر هستند و همیشه دوست دارند به دوستان و خویشان و سایر همنوعان خود خیر رسانی کنند و هیچگونه قصد سویی هم ندارند ولی متوجه آسیبهای رفتار خود نیستند، آنان به ظاهر عمل شایسته انجام میدهند ولی توجه ندارند که دیگران چه آسیبهایی از این کردار آنان میبینند، تحقیر میشوند و اختلافهای خانوادگی پیدا میکنند و به تبع آن همسر و فرزندان آنان دچار مشکلاتی میشوند. یکی از یاران امام صادقg به نام حسین بن ابی العلاء میگوید: به همراه دوستان خود که حدود بیست نفر بودیم برای سفر مکه حرکت کردیم در هر منزلی که فرود میآمدیم یک گوسفند ذبح میکردم، وقتی به منزل امام صادقg شرفیاب شدم به من فرمود: ای حسین! آیا مومنین را به ذلت میکشانی؟ عرض کردم: به خدا پناه میبرم که چنین کاری کنم.
امام فرمود: به من خبر رسیده که در هر منزلی یک گوسفند قربانی میکردی؟ عرض کردم: این کار را فقط برای رضای خدا انجام میدادم. فرمود: «أَمَا کُنْتُ تَرَى أَنَّ فِیهِمْ مَنْ یُحِبُّ أَنْ یَفْعَلَ فِعْلَکَ فَلَایَبْلُغُ مَقْدُرَتُهُ ذَلِکَ فَتَقَاصَرُ إِلَیْهِ نَفْسُه»؛ «آیا نمیدانی که در کاروان کسانی هستند که دوست دارند مانند تو اینگونه کارها را انجام دهند ولی توانایی مالی ندارند و نزد خود احساس ذلت و خواری میکنند؟».
حسین میگوید: از این کار خود استغفار کردم و گفتم دیگر چنین کاری نمیکنم (برقى، 1371: 2/ 359).
حسین بن ابی العلاء در صدد خدمت به دیگران به واسطه انفاقهای مباح و پسندیده بود ولیکن آسیب کار خود را نمیدید، امّا امام متوجه این آسیب شده و حسین را نیز متوجه آن میکند. البته آسیبی که امام به آن اشاره کرده آن چنان ناچیز بوده که هرکسی متوجه آن نمیشده و الّا کسی مانند حسین بن ابی العلاء فردی نیست که راضی گردد کسی توسط او ـ هرچند به صورت غیرمستقیم ـ تحقیر گردد، اینجاست که نقش یک مربّی وارسته خود را نشان میدهد و متربّی خود را متوجه خطاهایش میکند و سرانجام او را وادار به اصلاح اخلاق و رفتار خود میکند.
۲ـ 2. حکمت آموزی، برهان و استدلال
مراد از «حکمت» حجتی است که حق را نتیجه میدهد، چنان که هیچ شک و وهن و ابهامی در آن نماند (طباطبایی، 1390: 12/ 371). و حکمتی که در قرآن از آن یاد شده[3] بر پایهای از استدلال استوار است و دارای اقسامی است؛ برخی از اقسام آن که در مناظرات و گفتگوهای اهل بیتb برای اصلاح و هدایت مخاطبین ایشان مورد استفاده قرار گرفته اشاره میشود .
یک ـ برهان نظم
یکی از واقعیترین و همه فهمترین برهانهای عقلی، برهان نظم است و آن عبارت است از «اثبات وجود خداوند متعال از طریق مشاهده نظم دقیق و بدیعی که بر هستی حاکم است» و آن از دو مقدمه شکل گرفته:
مقدمه اول که حس است عبارت است از اینکه: وجود مجموعه گسترده هستی بر پایه نظم، انسجام و توازن صورت پذیرفته است. مقدمه دوم: هر نظم و انسجامی به ناظمی آگاه و توانا نیازمند است.
اهل بیتb برای هدایت و راهنمایی افراد متعددی از این برهان استفاده کرده اند مثلا امام صادقg در جریان ملاقات عبد الله دیصانی با آن حضرت با نشان دادن تخم مرغی به او فرمود: ای دیصانی! این یک دژ سر پوشیده است که پوستی ضخیم دارد و زیرآن پوست ضخیم، پوست نازکی است و زیر پوسته نازک، طلایی روان و نقره ای مذاب قرار دارد، نه طلای روان با نقره مذاب مخلوط میشود ونه نقره مذاب با طلای روان آمیخته میگردد، این تخم مرغ بر حال خود هست، نه مصلحی از آن بیرون میآید که از صحیح و سالم بودن آن خبر دهد و نه مفسدی در آن وارد میشود که خبر از فاسد شدنش دهد و معلوم نیست که این تخم برای جوجه نر آفریده شده یا ماده، آنگاه دهان باز میکند و جوجهای با رنگهای گوناگون مثل جوجه طاووس از آن بیرون میآید! آیا مدبّری برای آن مییابی یا نه؟
دیصانی مدتی سر به زیر افکند و سپس گفت: «گواهی میدهم که خدایی جز الله نیست که یگانه و بی شریک است، و محمد بنده و فرستاده است، و تو امام و حجت خدا بر آفریدگان او هستی، و من از گذشته خود تائب و پشیمانم!» (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 79).
این حدیث تنها نمونهای از استدلالهای زیبای امام صادقg بر برهان نظم بود که باعث اصلاح اعتقادات عبدالله دیصانی شد و به واسطه هدایتگریهای آن حضرت ایمان آورد.
دو ـ برهان تمانع و برهان فرجه
یکی دیگر از برهانهایی که اهل بیتb برای راهنمایی، هدایت، و اصلاح مخاطبان خود از آن استفاده کرده اند «برهان تمانع» و «برهان فرجه» است.
«برهان تمانع»که گاه از آن به برهان ممانعت یا برهان وحدت و هماهنگی تعبیر میکنند (مکارم شیرازی، پیام قرآن، 1386: ۳/ ۲۰۷)، در اصطلاح متکلمان به معنای آن است که هر یک از دو خدای قادر کاری بکنند که مانع فعل دیگری شود (مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرة المعارف قرآن کریم، 1386: ۵/ ۵۲۱) و از دو مقدمه ترکیب یافته:
نخست اینکه انسجام و وحدت و هماهنگی در جهان آفرینش حاکم است.
و دوم اینکه اگر بر این عالم دو یا چند قدرت حاکم باشد موجب بروز اختلاف و ناهماهنگی میگردد.
از آنجا که ما هیچ ناهماهنگی و ناموزونی در این جهان و قوانین حاکم بر آن نمیبینیم درک میکنیم که از مبدأ واحدی سرچشمه گرفته و به وسیله خالق یکتایی آفریده شده و تدبیر و تنظیم میگردد (مکارم شیرازی، پیام قرآن، 1386: ۳/ ۲۰۷ـ۲۰۸) و در قرآن کریم برخی از آیات برای اثبات یگانگی خداوند به «برهان تمانع» اشاره دارند[4].
امّا «فرجه» به معنی شکاف و فاصله است. و «برهان فرجه» که مستفاد از اخبار ائمّه اطهارb است به این معناست که از وجود خدایان متعدد فرجه لازم میآید و فرض دو خدا مستلزم سه خدا است و سه خدا مستلزم پنج خداست و. . . زیرا اگر دو خدا فرض شود یا هردو قدیم و قوی هستند یا هردو ضعیف و حادث یا یکی از آن دو قدیم و قوی است و دیگری حادث و ضعیف و احتمال اخیر (که هر دو حادث باشند یا یکی قدیم و دیگری حادث) خلاف فرض و اثبات توحید است و اگر هر دو قدیم باشند و واجب، چون وجوب اثبات وجود است و وجود مبنا و اصل تحقق است و تحقّق هر متحقّقی به سبب تحقّق وجود میباشد و وجود حقیقت واحد است وهیچ نوع کثرتی از وجود کثرتها در آن نیست، پس تکثر وجود جز با ضمیمه محقق نمیشود، و وقتی فرض کردیم هر دو خدا قدیم باشند و واجب در حقیقت وجود مشترک میشوند، تعدّد و افتراق آن دو فقط با ضمیمه امکان پذیر است و لا اقل باید به یکی از آن دو ضمیمهای منضم شود، تا افتراق صحیح باشد، بدین گونه از هم جدا شوند که یکی مطلق باشد و دیگری مقیّد و منضم به ضمیمه و از سوی دیگرضمیمه نمیتواند از سنخ ماهیت وجودی باشد پس زاید فرضی است و گرنه لازم میآید که کلا خدا ممکن و حادث باشد و این خلاف فرض است.
امام صادقg در حدیثی از هر دو برهان استفاده کرده به این نحو که صدر حدیث به «برهان تمانع» و ذیل آن به «برهان فرجه» اشاره دارد:
هشام بن حکم گوید: زندیقی (برای بحث خداشناسی) نزد امام صادقg آمد، امام به او فرمود: «این که میگویی خدا دوتاست از دو حال بیرون نیست یا هر دو قدیم و نیرومندند یا هر دو ناتوان، یا یکی نیرومند و دیگری ناتوان اگر هر دو نیرو مندند، چرا هر یک دیگری را کنار نمیزند تا خود یگانه کارزار خلقت باشد؟ و اگر میپنداری که یکی نیرومند و دیگری ناتوان است، در این صورت ثابت میشود او که قوی است ـ چنان که ما میگوییم ـ یکتاست. به خاطر ناتوانی که در دومی وجود دارد».
در ادامه حدیث امام به او فرمود: «اگر تو میگویی خدا دو تاست، باز از دو حال بیرون نیست یا از هر جهت یکساناند (که در این صورت دو تا بودن فرض نمیشود، زیرا زمانی میتوان گفت دو تایند که در یک یا چند جهت با هم فرق داشته باشند) و یا از هر جهت با هم فرق دارند (و هیچ وجه اشتراکی ندارند، و در این صورت باید هر یک ارادهای مستقل و آفرینشی جداگانه داشته باشند، حال آنکه وحدت عالم و نظم شگفت انگیز آن حاکی از حاکمیت یک اراده بر عالم است). و چون آفرینش را منظم و فلک را در جریان و تدبیر عالم را یگانه و شب و روز و خورشید و ماه را برقرار میبینیم، این درستی کار و تدبیر و پیوستگی آن دلیل بر آن است که مدبّر عالم یکی است».
امام صادقg در ادامه حدیث از روش «برهان فرجه» استفاده نمودند و خطاب به زندیق میفرمایند:
«وانگهی اگر بگویی خدا دو تاست (از جهاتی اتفاق و از جهاتی افتراق دارند) لازم میآید که فرجه (یعنی شکاف و امتیازی) میان آن دو باشد تا دوتا بودن تحقق پذیرد، در این صورت آن فرجه سومین موجود قدیم است و لازم میآید که سه خدا باشد، و اگر گویی سه تاست همان ملازمه که درباره دو تا بودن گفتیم بر تو لازم میآید و باید دو فرجه دیگر میان آنها باشد بنابر این پنج خدا میشوند؛ به همین گونه اعداد افزوده میشوند تا بی نهایت» (کلینى، کافی، 1407: 80).
در این حدیث امام صادقg برای اصلاح اعتقادات و شناخت «زندیق» نسبت به خدا از دو برهان استفاده فرمودند، ابتدا با استدلال به برهان تمانع وجود دو خدای شبیه به هم و از هر جهت یکسان را محال دانستند و عدم وجود آفریدهای جز آفریدگان خدای یگانه را دلیل بر عدم وجود افرینندهای دیگر دانستند، چرا که اگر چنین آفرینندهای در عالم خارج وجود داشت قطعا از آفرینش او هم باید خبری وجود داشته باشد چنانکه علىg در وصیت معروفش به فرزندش امام حسن مجتبىg این برهان را با بیان ظریف و روشنى بیان فرموده است، در آنجا که مىفرماید: «وَاعْلَمْ یا بُنَىَّ انَّهُ لَوْ کانَ لِرَبِّکَ شَرِیْکٌ لَاتَتْکَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَیْتَ آثارَ مُلْکهِ وَ سُلْطانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ افْعالَهُ وَ صِفاتَهُ وَلکِنَّهُ الهٌ واحِدٌ کَما وَصَفَ نَفْسَهُ»؛ «بدان اى پسرم! اگر پروردگارت شریک و همتایى داشت، رسولان او به سوى تو مىآمدند و آثار ملک و قدرتش را مىدیدى، و افعال و صفاتش را مىشناختى، امّا او خداوندى است یکتا، همانگونه که خویش را چنین توصیف کرده است» (شریف الرضى، نهجالبلاغه، 1414: نامه 31).
و نیز امام صادقg با استدلال به برهان «فرجه» اثبات نمودند که از وجود هر خدایی جز خدای یگانه لازم میآید خدای دیگری وجود داشته باشد و این امر تا بینهایت ادامه مییابد و این محال است.
با این نحوه استدلال که امام صادقg ارائه فرمودند، هر عقل سلیمی به راحتی باید بر وجود خدای یگانه اقرار نموده و از عقاید باطل کنارهگیری نماید.
سه. جدال احسن
جدال عبارت است از «دلیلی که صرفاً برای منصرف کردن خصم از آنچه که بر اثر آن نزاع میکند به کار رود بدون این که خاصیت روشنگری حق را داشته باشد، بلکه عبارت است از اینکه آنچه را که خصم خودش به تنهایی و یا او و همه مردم قبول دارند بگیریم و با همان ادعایش را رد کنیم» (طباطبایی، المیزان، 1390: 12، ذیل آیه ۱۲۵ سوره نحل).
اهل بیتb به پیروی از قرآن کریم (ر. ک: نحل 16/ 125) در روش اصلاحی خود از روش جدال أحسن استفاده میکنند که نمونهای از آن روایتی است از هشام بن حکم که که در جریان مناظره یکی از زنادقه که نام او «عبدالملک» و کنیه اش «ابو عبدالله» بود گوید: حضرت به او فرمود: «این مَلِک (پادشاهی) که تو بنده او هستی کیست؟ آیا از ملوک زمین است یا از ملوک آسمان؟ از پسرت (عبدالله) بگو آیا بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ هر پاسخی داری بگو که محکوم خواهی بود!» (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 72).
امام برای اینکه دیوار انکار او را بشکند به روش مجادله و بر اساس آنچه بین مردم مشهور است که اسم باید مطابق با مسمّا باشد سخن را با او آغاز کرد، و سپس در ادامه حدیث برای او براهین متعدّدی اقامه کرد (مجلسی، مرآه العقول، 1403: ۱/ ۲۳۷) و نتیجه استدلالهای اصلاحگرانه امام این شد که او در نهایت از امام خواست تا او را به عنوان شاگرد خود بپذیرد و امام به هشام دستور داد تا معارف اسلامی را به او بیاموزد و او به جایی رسید که خود آموزگار ایمان به اهل شام و مصر شد و عقیده پاکی پیدا کرد و امام پاکی او را پسندید (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 72).
امام رضاg نیز در مناظره خود با جاثلیق (دانشمند مسیحی) آنگاه که اعتراف به عبادت عیسیg را از جاثلیق گرفت، فرمود: «عیسی چه کسی را عبادت میکرد؟ آیا عبادت دلیل عبودیت نیست؟ آیا عبودیت دلیل عدم الوهیت نیست؟» (طبرسى، الإحتجاج على أهل اللجاج، 1403: 2/ 418).
امام رضاg به وسیله امری که مورد قبول جاثلیق بود با او احتجاج کرد و او را محکوم کرد و او در پاسخ حضرت نتوانست سخنی بگوید و ساکت ماند، و این همان روش جدال احسن است که امام رضاg برای اصلاح اعتقادات جاثلیق از آن استفاده کرد.
۲ـ 3. ارجاع به فطرت
در آیات زیادی از قرآن مجید بر فطرت تاکید شده است (ابن بابویه، التوحید، 1398: 231)، مثلاً در آیه شریفه: Pفَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَO (عنکبوت/ ۶۵)؛ «و هنگامی که بر کشتی سوار شوند، خدا را، در حالیکه دین (خود) را برای او خالص گردانیده، میخوانند؛ و هنگامی که آنان را به سوی خشکی نجات دهد، به ناگاه آنان شرک میورزند».
در این آیه به گونهای از فطرت خداجوی انسان یاد شده است یعنی آنگاه که انسان در سختیها و گرفتاریهای شدید گرفتار میشود و دستش از همه وسائل عادی کوتاه است، ناگهان به فطرت درونی خویش باز میگردد و به درگاه خدا استغاثه میکند.
اهل بیتb در مواردی از این روش یعنی ارجاع به فطرت برای اصلاح مخاطبین خویش بهره بردهاند.
در حدیثی آمده است که: شخصی به امام صادقg عرض کرد: ای فرزند رسول خداa خدا را به من معرفی کن؛ زیرا اهل مجادله با من بسیار سخن گفتهاند و مرا سرگردان کردهاند!.
حضرت فرمود: «یَا عَبْدَ اللهِ هَلْ رَکِبْتَ سَفِینَةً قَطُّ؛ آیا تاکنون سوار کشتی شدهای؟ عرض کرد: آری، فرمود: فَهَلْ کُسِرَ بِکَ حَیْثُ لَا سَفِینَةَ تُنْجِیکَ وَ لَا سِبَاحَةَ تُغْنِیکَ؛ آیا اتفاق افتاده است که کشتی دچار سانحه شود و در آنجا نه کشتی دیگری و نه شناگری باشد که تو را نجات دهد؟عرض کرد: آری، حضرت فرمود: فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنَالِکَ أَنَّ شَیْئاً مِنَ الْأَشْیَاءِ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؛ آیا در آن هنگام احساس کردی که هم اکنون نیز قدرتی است که میتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات دهد؟ عرض کرد: آری؛ امامg فرمود: فَذَلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَیْثُ لَا مُنْجِیَ وَ عَلَى الْإِغَاثَةِ حَیْثُ لَا مُغِیث؛ او همان خدایی است که میتواند تو را نجات دهد آنجا که نجاتدهندهای نیست و به فریادت رسد، آنجا که فریاد رسی نیست» (ابن بابویه، التوحید، 1398: 230).
و در حدیث دیگری آمده است که وقتی مادری بر اثر فشار برادران، فرزند خود را از خود میراند و طرد میکند، علیg آن زن و برادرانش را در مقابل وجدان اخلاقی قرار میدهد و فرمان میدهد که فرزند پسر او با ازدواج کند که در این هنگام زن فریاد زد: آتش، آتش. ای پسر عموی رسول خدا آیا میخواهی مرا همسر پسرم قرار دهی؟ به خدا این فرزند من است. برادران من مرا به مردی شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده بود. این پسر را من از او به دنیا آورده ام. وقتی بچه بزرگ شد به من گفتند: او را انکار کنم، ولی اکنون اقرار میکنم که این بچه من است دلم در مهر او میجوشد. مادر دست پسر را گرفت و از مجلس داوری خارج شد (کلینى، الکافی، 1407: 7/ 423ـ424).
آری از آنجا که در وجدان اخلاقی مردم، ازدواج با مادر امری ناپسند و زشت است، علیg در مقام قضاوت و برای کشف واقعیت، از قدرت نیرومند وجدان اخلاقی استفاده کرد و ضمیر باطن زن را آشکار نمود و او را بر آن داشت که بر خلاف میل ظاهری خود به واقعیت پنهانی اقرار نماید.
بنابراین کسانی که از پیمان فطری سرباز میزنند و برخلاف فرمان الهام تکوینی و وجدان اخلاقی عمل میکنند، در این جهان همواره در شکنجه روانی و اضطراب به سر میبرند و مورد ملامت نفس لوّامه خود هستند و در قیامت نیز به عذاب الهی گرفتارند (همان، ۳۳۷).
۲ـ 4. جهلزدایی
بسیاری از گناهان و انحرافات انسان از جهل و نادانی او سرچشمه میگیرد، بنی اسرائیل به دلیل جهالت از حضرت موسیg میخواهند که مانند بتپرستان برای آنها هم بتی قرار دهد (ر. ک: اعراف/ ۱۲۸) و مردم زمان حضرت نوحg علی رغم تلاشهای آن حضرت به وی ایمان نیاوردند این به خاطر جهالتی بود که در آنها وجود داشت (ر. ک: هود/ ۲۹) و قوم لوطg اگر به عمل شنیع همجنسبازی روی آورد به علت همان جهالت و نادانی بود که در وجود آنها ریشه دوانده بود (ر. ک: نمل/ ۵۵) و برادران یوسفg هم که به وی حسادت ورزیدند سرچشمه آن همان جهالت و نادانی آنان بود (ر. ک: یوسف/ ۸۹) و امام صادقg هم درروایتی فرمود: «لَا مُصِیبَةَ أَعْظَمُ مِنَ الْجَهْل»؛ «هیچ مصیبتی بزرگتر از مصیبت جهالت نیست» (مفید، الإختصاص، 1413: 246). و در روایت دیگری فرمود: «لَا عَدُوَّ أَضَرُّ مِنَ الْجَهْل؛ هیچ دشمنی، زیان بخشتر از جهالت نیست» (کراجکى، کنز الفوائد، 1410: 1/ 199) از این روی قرآن کریم و روایات اهل بیتb به گونههای مختلف بر اهمیت جهلزدایی و اعطاء بینش تأکید ورزیدهاند که به مواردی از آن اشاره میگردد:
یک ـ تأکید بر علم آموزی
نخستین آیات قرآن کریم که بر پیامبر گرامی اسلامa نازل شده به خواندن فرمان داده[5] و خدا را به عنوان معلّم به قلم معرفی نموده[6] و در آیهای دیگر به قلم سوگند یاد کرده[7] و در روایات ائمه اهل بیتb به عبارات و عناوین گوناگون بر اهمیت علم و نقش آن در اصلاح و فراهم سازی زمینه هدایت بشر تأکید شده است.
امام کاظمg، فقه را که علم دینشناسی است به عنوان کلید بصیرت و عبادت کامل و راه رسیدن به مدارج عالی در امور دین و دنیا دانسته و میفرماید: «تَفَقَّهُوا فِی دِینِ اللهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتَاحُ الْبَصِیرَةِ وَ تَمَامُ الْعِبَادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَىالْمَنَازِلِ الرَّفِیعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَلِیلَةِ فِی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا؛ فقه (و دین شناسی) کلید بصیرت و عبادت کامل است و راهی است برای رسیدن به مقامات بالا و رتبههای بزرگی در دین و دنیا است» (مجلسی، بحارالانوار، 1413: ۷/ ۲۰۸).
و امام باقرg در حدیثی، تنبیه و مجازات را برای کسی که تفقّه نکند روا دانسته، میفرماید: «لَوْ أُتِیتُ بِشَابٍّ مِنْ شَبَابِ الشِّیعَةِ لَا یَتَفَقَّهُ فِی الدِّینِ لَأَوْجَعْتُه؛ اگر جوانی از جوانان شیعه نزد من آورده شود که در امور مسائل دینی تفقه ننماید قطعا او را مجازات خواهم کرد» (برقى، المحاسن، 1371: 1/ 228).
نتیجه آنکه موضوع علمآموزی و در رأس آن علم دین شناسی در آموزههای دینی به انحاء مختلف مورد توجه جدی قرار گرفته است و امامان و اولیاء دین بر آن تأکید نمودهاند تا انسانها بتوانند به راحتی راه سعادت خود را تشخیص دهند و با پیروی از آن، مسیر کمال و بندگی را بپیمایند، و فراگیری علم دین، و آشنایی با آن به همان میزان که در تعیین مسیر اولیه و برای رسیدن به سعادت موثّر است در باز گرداندن انسانهای گمراه که در منجلاب فساد غرق شدهاند نیز میتواند موثّر واقع شود و راه روشن بندگی را به سوی آنان بگشاید، چنان که به مواردی از آن اشاره خواهد شد.
دو. بیان اقسام گناهان
گاهی جهل از اصل گناه و گاهی غفلت از موضوع گناه است، به عبارت دیگر افرادی هستند که مرتکب عمل خلافی میشوند و حال آنکه از اصل خلاف بودن آن یا آگاهی ندارند و یا غافلند، راه اصلاح این دسته از افراد شناخت صحیح نسبت به گناه است، اهل بیتb برای این منظور در احادیث مختلفی معنا و مصادیق و اقسام گناهان را تبیین فرمودهاند، یکی از احادیثی به صورت مفصل به بیان اقسام گناهان پرداخته حدیثی است از امام کاظمg که فرمود: عمرو بن عبید (یکی از سران معتزله) خدمت امام صادقg رسید و سلام کرد و نشست و سپس آیه شریفه: Pالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَO (نجم/ ۳۲) را تلاوت کرد و سپس از سخن باز ماند. امام صادقg فرمود: چرا ساکت شدی؟ عرض کرد: دوست دارم با گناهان بزرگ که در کتاب خدای عزوجل آمده است، آشنا شوم.
امامg فرمود: آری، ای عمرو بزرگترین گناهان عبارتند از: شرک به خدا، خداوند میفرماید: Pمَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَO (مائده/ 72)؛ و پس از آن، گناه نومیدی از رحمت خداست، زیرا خدای عزوجل میفرماید: Pإِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَO (یوسف/ ۸۷). و سپس، گناه ایمن دانستن خود از مکر و عذاب خداست، زیرا خدای بزرگ میفرماید: Pفَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَO (اعراف/ ۹۹). و یکی دیگر از آن گناهان عاق پدر و مادر است، زیرا خدای سبحان عاق پدر و مادر را Pجَبَّاراً شَقِیًّاO (مریم/ ۳۲) خوانده است. و گناه دیگر قتل نفس است که خداوند خون او را محترم شمرده، مگر به حق و در مورد کیفر آن هم فرموده: Pفَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیهاO (نساء/ ۹۳) و گناه دیگر قذف (و تهمت زدن به) زن (یا مرد) پاکدامن است، زیرا خدای بزرگ میفرماید: Pلُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌO (نور/ ۲۳) و گناه دیگر خوردن مال یتیم است، زیرا خدای عزوجل میفرماید: Pإِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراO (نساء/ ۱۰) و گناه دیگر فرار کردن از میدان جنگ با دشمن است، زیرا خدای عزوجل میفرماید: Pوَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُO (انفال/ ۱۶)؛ و گناه دیگر رباخواری است زیرا خدای عز و جل میفرماید: Pالَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِO (بقره/ ۲۷۵) و گناه دیگر سحر و جادوگری است، زیرا خدای عزوجل میفرماید: Pوَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍO (بقره/ ۱۰۲) و گناه دیگر زنا است زیرا خدای عز و جل میفرماید: Pوَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناO (فرقان/ ۶۸ـ۶۹) و گناه دیگر سوگند دروغ است، زیرا خدای عزوجل میفرماید: Pالَّذِینَ یَشْتَرُونَبِعَهْدِ اللهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةO (آل عمران/ ۷۷) و گناه دیگر خیانت در غنیمت است زیرا خدای عزوجل میفرماید: Pوَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِO (آل عمران/ ۱۶۱) و گناه دیگر عدم پرداخت زکات است، زیرا خدای عز و جل میفرماید: Pفَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْO (توبه/ ۳۵) و گناه دیگر شهادت دروغ و کتمان شهادت است، زیرا خدای عزوجل میفرماید: Pوَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُO (بقره/ ۲۸۳) و گناه دیگر ترک عمدی نماز یا واجب الهی دیگر است، زیرا رسول خداa فرموده است: هر که عمدا نماز را ترک کند از عهد و امان خدا وعهد و امان رسول خدا بیزاری جسته است. و گناه دیگر عهد شکنی و قطع رحم است زیرا خدای عز و جل در مورد آنان میفرماید: Pأُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِO (رعد/ ۲۵) سپس امام کاظمg فرمود: عمر بن عبید از محضر امام صادقg بیرون رفت در حالی که فریاد او به گریه بلند بود و میگفت: هلاک شد هر کس به رأی خود سخن گفت و در فضیلت و دانش با شما ستیزه کرد» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 285ـ288).
لازم به ذکر است که در پایان این حدیث متاثر شدن عمربن عبید از دو جهت است:
۱. تحت تأثیر فضائل و علم امام قرار گرفته، چرا که میگوید: «هلک من قال برأیه ونازعکم فی الفضل والعلم»؛ «کسی که خود رأیی کند و در فضیلت و علم با شما منازعه کند هلاک شده است».
۲. بیان اقسام گناهان کبیره نیز در او تأثیر گذاشته و گریههای بلند او به خاطر متأثر شدن او از همین جهت است.
سه. بیان آثار و عواقب گناه
بعد از شناخت عناوین و موضوعات گناه، شناخت آثار و عواقب گناه، مهمترین عامل بازدارنده از گناه و معصیت است در آموزههای قرآن کریم و روایات اهل بیتb برای برحذر داشتن انسانها یکی از راههایی که بیان داشتهاند بیان آثار و عواقب گوناگون گناه است که موارد مختلف آن بیان میشود:
1. ماندگاری گناه
اعمال انسان در گذر زمان نابود نمیشوند و به بوته فراموشی سپرده نخواهند شد، و به تعبیر قرآن کریم هر آنکه از هر عملی انجام داده عمل خود را خواهد دید: Pفَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ * وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً یَرَهُO (زلزال/ 7ـ8)در روایات اهل بیتb حتی به گناهان کوچک هم توجه داده شده که مبادا تصوّر شود گناهان کوچک ارزش حسابرسی ندارند، ابوبصیر میگوید: شنیدم امام باقرg میفرمود: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لَهَا طَالِباً یَقُولُ أَحَدُکُمْ: أُذْنِبُ وَ أَسْتَغْفِرُ؛ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: Pوَ نَکْتُبُ ماقَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍO(یس/ ۱۲) وَ قَالَ عَزَّوَجَلَّ: Pإِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللهُ إِنَّ اللهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌO (لقمان/ ۱۶)؛ از گناهان کوچک بپرهیزید که آنها هم بازخواست کننده خواهند داشت. ممکن است کسی بگوید: گناه میکنم و بعد استغفار میکنم ولی خدای عزوجل میفرماید: «و آنچه را از پیش فرستادند و آثارشان را مینویسیم؛ و همه چیز را در (کتاب) پیشوای روشنگر برشمردهایم». و نیز میفرماید: «در حقیقت، اگر آن (کردار تو) هم وزن دانهای از سپندان باشد و در صخره یا در آسمانها یا در زمین قرار گیرد خدا آن را (برای حساب) میآورد [چرا] که خدا لطیف و آگاه است» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 270).
بنابراین باید دانست که گناه انسان از بین نخواهد رفت و در روزی که به تعبیر قرآن کریم Pتُبْلَى السَّرَائِرُO (طارق/ 9) است آشکار خواهد شد و اگر انسان بداند که روزی پرونده اعمال او بر ملا خواهد شد سعی میکند اعمالی که موجب رسوایی او خواهد شد انجام ندهد و از گناهان فاصله بگیرد و از گناهان گذشته توبه نماید .
2. آثار معنوی و روحی گناه
برخی از انسانها از بیماریهای روحی و معنوی رنج میبرند، واجبات را بی رغبت انجام میدهند، حال نماز شب ندارند، میخواهند عبادت کنند ولی توفیق عبادت نمییابند، این دردی است که بر اثر ویروس گناه در وجود برخی راه یافته، اهل بیتb در روایات فراوانی به آن اشاره فرمودهاند:
۱. امام صادقg فرمود: «کَانَ أَبِیg یَقُولُ: مَا مِنْ شَیْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَةٍ؛ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُوَاقِعُ الْخَطِیئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیُصَیِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ؛ پدرم همیشه میفرمود: هیچ چیزی مانند گناه قلب را فاسد نمیکند، قلب مرتکب گناه میشود و آن گناه در قلب میماند تا بر آن غلبه مییابد و آن را زیر و رو میکند» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 268).
2. ابن بکیر از امام صادقg روایت نموده که فرمود: «إِنَّ الرَّجُلَ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلَاةَ اللَّیْلِ وَ إِنَّ الْعَمَلَ السَّیِّئَ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْمِ؛ آدمی گناه میکند و بدان سبب از نماز شب محروم میشود، قطعا تأثیر عمل بد در صاحبش از تأثیر چاقو در گوشت سریعتر است» (همان، 272).
3. زراره از امام باقرg روایت میکند که فرمود: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَ إِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى یُغَطِّیَ الْبَیَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَیَاضَ لَمْ یَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: Pکَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونO (مطففین/ ۱۴)؛ هیچ بندهای نیست مگر آنکه نقطه سپیدی درقلب اوست، چون مرتکب گناهی شود در آن نقطه، نقطه سیاهی پیدا شود. اگر توبه کرد آن نقطه سیاه برطرف میشود. و اگر بر آن گناهان اصرار ورزید آن نقطه سیاه فزونی گیرد تا آن که نقطه سفید را بپوشاند، و چون نقطه سفید پوشانده شود صاحب آن دیگر به سوی خیر باز نمیگردد و این سخن خدای عزوجل است که فرمود: «هرگز چنین نیست، بلکه آنچه را به دست میآورند بر دلهایشان (غلبه کرد) و زنگار افکند» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 273).
3. آثار اخروی گناه
غفلت از عواقب خطرناک اخروی گناه موجب سرعت بر انجام گناه میشود و لذتهای ظاهری و زودگذر دنیوی را زیبا جلوه میدهد، حق نادیده میشود، و ارتکاب اعمال زشت و پلید عادّی میگردد؛ ولیکن توجه به عواقب اخروی گناه، انسان را از ادامه گناه باز میدارد، در روایات اهل بیتb مواردی از آن عواقب خطرناک بیان شده تا شاید عاملی بازدارنده از گناه باشد.
مسمع بن عبدالملک از امام صادقg روایت میکند که فرمود: رسول خداa فرمود: «إِنَّ الْعَبْدَ لَیُحْبَسُعَلَىذَنْبٍ مِنْ ذُنُوبِهِ مِائَةَ عَامٍ وَ إِنَّهُ لَیَنْظُرُ إِلَى أَزْوَاجِهِ فِی الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمْن؛ بنده به خاطر یکی از گناهانش یکصد سال حفظ میشود و در آن حال به همسرانش مینگرد که در بهشت از نعمتهای بهشتی برخوردارند» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 272).
اینها تنها برخی از آثار و عواقبی است که در آخرت متوجه افراد گناهکار میشود و حال آن که در این دنیا از آن غافلند و توجه دادن به آنها میتواند یکی از بهترین عوامل بازدارنده از گناه باشد.
4. آثار دنیوی گناه
آثار گناه تنها اخروی نیستند، بلکه همانگونه که گناه روح انسان را تحت تأثیر خود قرار میدهد، زندگی دنیوی انسان را هم تحت تأثیر قرار میدهد، تاثیر این مسئله در زندگی مؤمنین به مراتب بیشتر از تأثیر آن در افراد غیر مؤمن است، هیچگاه نباید ظاهر زندگی کفار، منافقین و آنان که بر اثر طغیان گناه از مسیر عبودیت خارج شدهاند را با زندگی مؤمنین مقایسه کرد، چه بسا آنان گرفتار سنت استدراج[8] شده باشند، أمّا مومنین که ایمان به خدا دارند ولی بر اثر غفلت مرتکب اعمال خلاف و غیر مرضیّ خداوند میشوند بر اثر ابتلائاتی که در زندگی آنها پدید میآید متنبه میشوند و توبه میکنند، و مهم این است که بدانند گناه علاوه بر تباهی آخرت، زندگی دنیوی آنها را نیز تحت تأثیر قرار میدهد؛ اهل بیتb برخی از آثار گناه در زندگی دنیوی را بیان فرمودهاند:
1. هشام بن سالم از امام صادقg روایت میکند که فرمود: «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَمِنْعِرْقٍ یَضْرِبُ وَ لَا نَکْبَةٍ وَ لَا صُدَاعٍ وَ لَا مَرَضٍ إِلَّا بِذَنْبٍ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ: Pوَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍO قَالَ: ثُمَّ قَالَ: وَ مَا یَعْفُو اللهُ أَکْثَرُ مِمَّا یُؤَاخِذُ بِهِ؛ آگاه باشید که هیچ رگی زده نمیشود، و سری به سنگ نمیخورد و سری درد نمیگیرد و بیماری رخ نمیدهد مگر به خاطر گناهی؛ و این است معنای سخن خدا که فرمود: «و هر مصیبتی به شما رسد پس به خاطر دستاورد شما است؛ و بسیاری (از خطاهای شما) را میبخشد». سپس فرمود: آنچه خداوند از آن چشم میپوشد، بیش از گناهانی است که به خاطر آن مؤاخذه میکند» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 269).
۲. فضیل بن یسار از امام باقرg روایت میکند که فرمود: «إِنَّ الْعَبْدَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُزْوَىعَنْهُالرِّزْق؛ بنده گناه میکند و بدان سبب روزی از او بازداشته میشود» (همان، 270).
3. عباس بن ابی هلال شامی غلام امام رضاg میگوید: شنیدم که امام رضاg میفرمود: «کُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ، أَحْدَثَ اللهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْرِفُونَ؛ هرگاه بندگان گناهی پدید آورند که قبلاً، آن گناه را انجام نداده بودند، خداوند هم بلایی پدید آورد که قبلاً آن بلا را نمیشناختند» (همان، 275؛ کلینی، الکافی، 1407: ۲/ باب الذنوب، احادیث، ۱۸ و ۲۲ و ۲۳ و ۲۴ و ۲۵).
5. آثار گناه در نسل انسان
اثر گناه تنها بر خود انسان نیست، بلکه گاهی گناه بر فرزندان انسان هم تأثیر گذار است آن هم نه یک نسل بلکه تا چندین نسل پس از آن را هم تحت تاثیر قرار میدهد؛ و این یکی دیگر از آثاری است که در روایات اهل بیتb بیان شده است:
سلیمان جعفری از امام رضاg روایت میکند که فرمود: «أَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِیٍّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ إِذَا أُطِعْتُرَضِیتُ وَ إِذَا رَضِیتُ بَارَکْتُ وَ لَیْسَ لِبَرَکَتِی نِهَایَةٌ وَ إِذَا عُصِیتُ غَضِبْتُ وَ إِذَا غَضِبْتُ لَعَنْتُ وَ لَعْنَتِی تَبْلُغُ السَّابِعَ مِنَ الْوَرَى؛ خدای عزوجل به یکی از پیامبران خود وحی فرستاد که: هر گاه اطاعت شوم خوشنود شوم، و چون خوشنود شوم برکت دهم و برکت من پایان ندارد. و اما اگر نافرمانی شوم خشمگین شوم و چون خشمگین شوم لعنت کنم و لعنت من تا هفت پشت میرسد» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 275).
شاید مراد از لعنت، آثار دنیوی مانند فقر، بلا، بیماری، حبس، مظلومیت و امثال آن باشد، چنان که معمولاً در فرزندان ستمکاران دیده میشود و این همان کیفر پدران آنان است، چنانکه قرآن کریم میفرماید: Pوَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَیْهِمْO (نساء/ ۹)؛ «و کسانی که اگر ( بر فرض) نسل کم توانی بعد از خود برجای گذارند، بر (آینده) آنان میترسند، باید (از ستم درباره یتیمان مردم نیز) بهراسند»[9].
6. آثار اجتماعی گناه
گناه علاوه بر آثار فردی، آثار اجتماعی هم دارد مانند تسلط انسانها و حاکمان ستمگر بر جامعه.
۱. یونس بن یعقوب از امام صادقg روایت میکند که فرمود: «إِنَّ أَحَدَکُمْ لَیَکْثُرُ بِهِ الْخَوْفُ مِنَ السُّلْطَانِ وَ مَا ذَلِکَ إِلَّا بِالذُّنُوبِ فَتَوَقَّوْهَا مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ لَا تَمَادَوْا فِیهَا؛ گاهی فردی از شما گرفتار ترس فراوان از سلطان میشود، و این نیست مگر به خاطر گناهانی که انجام داده است، پس تا میتوانید از گناهان بپرهیزید و بر گناهان اصرار نورزید» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 275).
۲. عباد بن صهیب از امام صادقg روایت میکند که فرمود: «یَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا عَصَانِی مَنْ عَرَفَنِی سَلَّطْتُ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَعْرِفُنِی؛ خدای عز و جل میفرماید: اگر کسی که مرا میشناسد نافرمانیام کند، کسی را بر او مسلّط کنم که مرا نمیشناسد» (همان، 276).
اینها تنها بخشی از سخنان اهل بیتb است که در راستای اصلاح جامعه بیان شده، هر مربّی دیگری نیز باید ضمن آشنایی با آسیبهای مورد ابتلاء متربیان خود، بتواند به نحو احسن روشنگری نموده و از عوارض و آثار و آسیبهای انحرافات متربّیان خود در زمینه امور معنوی، اخروی، مادی، دنیوی، فردی، اجتماعی و جسمی سخن بگوید و به روشنگری خود ادامه دهد تا بتواند مانند پدر و مادری دلسوز بر متربّیان خود تاثیر گذار باشد.
2ـ 5. دعوت به تفکّر و تعقّل[10]
وجود انسان میدان نبرد میان دو لشکر عقل و جهل است که اگر لشکر عقل پیروز این میدان شود، رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند، اگر لشکر جهل پیروز این میدان شود، از پستترین موجودات روی زمین هم پستتر خواهد بود، بر همین اساس پیامبران الهی و جانشینان آنان خواسته اند که درخت عقل و اندیشه را در میان پیروان خود بارور سازند تا بتوانند به بهترین نحو آنان را به راه مستقیم هدایت کنند و از راه ضلالت و گمراهی باز دارند، روح توحید و عبودیت و بندگی را در آنان بپرورانند و ریشه کفر و شرک و آلودگی به گناه را بخشکانند.
با وجود این، خود انسان هم در پیروزی عقل یا جهل و شهوت، نقش اساسی دارد، اگر مطابق خواستههای نفسانی خود عمل کند و رفتارهای نابخردانه انجام دهد، لشکریان جهل پیروز میشوند ولی اگر مطابق تشخیص عقل رفتار کند و بر خلاف خواستههای نفسانی خود قدم بردارد، عقل و لشکریانش به پیروزی میرسند (داوودی، سیره تربیتی پیامبرa و اهل بیت، 1387: ۳/ ۱۰۹).
امیر مؤمنان علیg عقل را همچون شمشیری برّان میداند و دستور میدهد که پیروانش به وسیله آن، هواهای نفسانی را از بین ببرند: «الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ وَالْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِک؛ بردباری پردهای است پوشاننده، و عقل شمشیری است برّان، پس کمبودهای اخلاقی خود را با بردباری بپوشان و هوای نفس خود را با شمشیر عقل خود بکش» (شریف الرضى، نهجالبلاغه، 1414: حکمت ۴۲۴).
تمام پیامبران الهی در مکتبهای تربیتی خود از نیروی عقل استفاده میکردند و برای درهم شکستن تقلیدهای غلط و مبارزه با افکار نسنجیده، مردم را به تفکّر و تعقّل میخواندند و بدین وسیله موجبات آزادی آنان از قید و بند دنیا، و اصلاح و هدایت آنان را فراهم میآوردند، ابراهیم خلیلg با فرمان الهی به رسالت مبعوث شد، و برای رهایی مردم از جهل و نادانی به پا خاست و مبارزه نجاتبخش خود را آغاز نموده، از آنان پرسید: چرا این مجسّمههای بی روح و بی اثر را میپرستید؟ آنان عمل خود را به تقلید از گذشتگان خود مستند کردند و گفتند: «پدران ما این بتها را میپرستیدند و ما نیز از روش آنان پیروی میکنیم» ابراهیمg این تقلید کورکورانه را گمراهی دانست و فرمود: «هم شما و هم پدرانتان آشکارا در گمراهی بوده و هستید».
وقتی کوششهای حضرت ابراهیمg برای هدایت آنان ثمری نداد تصمیم گرفت بتها را بشکند و خدایان دروغین را در هم بکوبد تا شاید بتواند افکار خفته آنان را با وادار کردن به تعقّل و تفکّر بیدار سازد و به این جهل و نادانی آنان پایان بخشد، ابراهیمg تصمیم خود را عملی ساخت، در جامعه آشوبی برپا کرد و همگان خواستار محاکمه ابراهیمg شدند، آن حضرت برای اینکه از عمل انقلابی خود نتیجه سرنوشت ساز بگیرد همه مردم را مخاطب ساخت و فریاد زد: Pأُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ أَفَلاَ تعقّلونَO (انبیاء/ ۵۳ـ۶۷).
و لذا حضرت امام علیg یکی از دلائل بعثت انبیا را این میداند که با ابلاغ دستورهای خدا، حجت را بر آنها تمام نماید و نهفتههای عقول آنان را آشکار سازد: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَإِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ رسولان خود را پی در پی فرستاد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان باز جویند توانمندیهای پنهان شده عقلها را آشکار سازند» (شریف الرضى، نهجالبلاغه، 1414: خطبه ۱).
همچنین امام کاظمg به هشام بن حکم میفرماید: «مَا بَعَثَ اللهُ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِیَعْقِلُوا عَنِ اللهِ فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَکْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ؛ خداوند پیامبران و رسولان خود را به سوی بندگانش نفرستاد مگر برای آنکه خدا را درست بشناسند و فرامین او را به خوبی فرا گیرند. بنابراین بهترین پاسخگوی دعوت آنان با معرفت ترین آنهاست، و داناترین افراد به فرمان خدا عاقلترین آنهاست و کامل ترین آنان در عقل بالاترین درجه را در دنیا و آخرت خواهند داشت» (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 16).
پیامبر گرامی اسلامa و اهل بیتb آن حضرت که برگزیدگان خدا، جانشینان پیامبر و اهل بیت نبوت هستند، همچون انبیای پیشین در وظیفه هدایت گری و اصلاح جامعه خود، یکی از روشهایی که بر آن تأکید ورزیدهاند و در عمل برای اصلاح و هدایت از آن استفاده کردهاند همانا دعوت به خرد ورزی و اندیشه است امام صادقg فرمود: از توصیههای همیشگی حضرت علیg سفارش به تفکّر بود و میفرمود: «نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَکَ وَ جَافِعَنِ اللَّیْلِ جَنْبَکَ وَ اتَّقِ اللهَ رَبَّکَ؛ دلت را با تفکّر بیدار کن، و پهلویت را در شب (برای عبادت) از بستر جداساز و خود را از(عذاب)خداوند، پروردگارت، حفظ کن» (همان، 2/ 54).
و پیامبر اکرمa فرمود: «اسْتَرْشِدُواالْعَقْلَ تُرْشَدُوا وَ لَا تَعْصُوهُ فَتَنْدَمُوا؛ از عقل هدایت بجویید تا هدایت یابید و آن را نافرمانی نکنید که پشیمان میشوید» (کراجکى، کنز الفوائد، 1410: 2/ 31).
در حدیث قدسی وارد است که خداوند خطاب به پیامبر فرمود: «یَا أَحْمَدُ اسْتَعْمِلْعَقْلَکَ قَبْلَ أَنْ یَذْهَبَ فَمَنِ اسْتَعْمَلَ عَقْلَهُ لَا یُخْطِئُ وَ لَا یَطْغَى؛ ای احمد عقلت را به کارگیر پیش از آنکه از بین برود، پس کسی که عقلش را به کار گیرد نه به خطا میرود ونه سرکش میشود» (دیلمى، إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، 1412: 1/ 205).
در این حدیث هرچند مخاطب اول رسول خدا است ولی از باب «ایاک اعنی یا جار اسمعی»؛ «من تو را قصد میکنم، اما همسایه تو بشنو». مخاطب واقعی همه مردم هستند و لذا اهل بیتb در مواردی مخاطبین خاص خود را نیز به دقّت، تفکّر و تعقّل دعوت میکردند، اسماعیل بن بشر بن عمار در روایتی میگوید: هارون الرشید به امام کاظمg نامه ای نوشت و از حضرت درخواست موعظه کوتاه کرد: عِظْنِی وَأَوْجِزْ؛ مرا موعظه کنید و مختصر بگویید!
حضرت در پاسخ او در نامهای نوشت: «مَا مِنْ شَیْءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَةٌ؛ هر آنچه را که چشم تو آن را میبیند، قطعاً در آن موعظهای است» (ابن بابویه، الأمالی، 1376: 509).
اشیا و حوادث پیرامون ما در صورتی میتوانند اندرز دهنده باشند که انسان در مورد آنان بیندیشد و امام در واقع پیش از آنکه او را موعظه کند، او را دعوت به تفکّر و تعقّل در عظمت خداوند و آنچه در پیرامون اوست میکند.
از مجموعه روایات استفاده میشود که اهل بیتb که خود مفسّر و مبیّن قرآن کریم هستند به پیروی از کلام الهی نقش عقل و خرد و تفکّر و اندیشه را در اصلاح افراد بسیار ارزنده توصیف کرده و در موارد گوناگون همگان را به بهره وری از این نعمت خدادادی دعوت کرده اند.
2ـ6. پرهیز از اندیشه منفی
به همان میزان که اندیشه در آثار قدرت خدا و نعمتهای نامحدود الهی انسان را به خدا و معاد باورمند نموده و زمینه اصلاح و هدایت را فراهم میسازد، اندیشه در گناه نیز زمینه فساد و انجام گناه را فراهم ساخته انسان را به انجام آن فرا میخواند چنانکه حضرت علیg میفرماید: «مَنْ کَثُرَ فِکْرُهُ فِی الْمَعَاصِی دَعَتْهُ إِلَیْهَا؛ کسی که اندیشهاش در معصیتها زیاد گردد (اندیشهاش) او را به سوی آن (معصیتها) فرا میخواند» (تمیمى آمدى، غرر الحکم و درر الکلم، 1366: 623).
اگر چه از نظر شرعی فکر گناه تا به کار حرامی نیانجامد گناه نیست ولی باید مراقب بود که شیطان از همین انحرافات کوچک سوء استفاده میکند و زمینه گناهان بزرگ را در انسان فراهم میسازد امام صادقg از حضرت عیسی نبیg تشبیه زیبایی در مورد فکر گناه زنا، بیان فرمودند: «اجْتَمَعَ الْحَوَارِیُّونَ إِلَى عِیسَىg فَقَالُوا لَهُ: یَامُعَلِّمَالْخَیْرِ أَرْشِدْنَا. فَقَالَ لَهُمْ: إِنَّ مُوسَى کَلِیمَ اللهِg أَمَرَکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى کَاذِبِینَ وَ أَنَا آمُرُکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللهِ کَاذِبِینَ وَ لَا صَادِقِینَ. قَالُوا: یَا رُوحَ اللهِ زِدْنَا. فَقَالَ: إِنَّ مُوسَى نَبِیَّ اللهِg أَمَرَکُمْ أَنْ لَا تَزْنُوا وَ أَنَا آمُرُکُمْ أَنْ لَا تُحَدِّثُوا أَنْفُسَکُمْ بِالزِّنَا فَضْلًا عَنْ أَنْ تَزْنُوا، فَإِنَّ مَنْ حَدَّثَ نَفْسَهُ بِالزِّنَا کَانَ کَمَنْ أَوْقَدَ فِی بَیْتٍ مُزَوَّقٍ، فَأَفْسَدَ التَّزَاوِیقَ الدُّخَانُ وَ إِنْ لَمْ یَحْتَرِقِ الْبَیْتُ؛ حواریون نزد عیسیg گرد آمدند و گفتند: ای معلّم نیکی ما را هدایت کن. عیسیg به آنها فرمود: موسی کلیم الله به شما فرمان داد که به دروغ بر خداوند تبارک و تعالی سوگند یاد نکنید و من شما را فرمان میدهم که به دروغ و راست سوگند یاد نکنید. گفتند: یا روح الله بیشتر بیان بفرمایید. فرمود: موسی پیامبر خدا به شما فرمان داد که زنا نکنید و من به شما فرمان میدهم که فکر زنا هم نکنید تا چه رسد به اینکه زنا کنید؛ چون کسی که فکر گناه کند مانند کسی است که آتشی در خانه آراسته خود برافروخته سازد، دود آن آتش زینتهای خانه را فاسد میکند هر چند خانه را به آتش، نکشد» (کلینى، الکافی، 1407: 5/ 542).
2ـ 7. تمثیل و تشبیه
تمثیل و تشبیه از روشهای موثّر و جذّاب در تعلیم و تربیت است، گاهی یک مطلب عقلانی ولی نامأنوس را با تمثیل و تشبیه کوتاه و بسیار ساده میتوان قابل فهم کرد تا مخاطب به راحتی بتواند پیام را دریافت کند، چون انسان با محسوسات بیشتر آشنایی دارد، و لذا استفاده از روش تمثیل و تشبیه معقول به محسوس، موجب آسان شدن درک مسائل عقلانی و غیر محسوس برای او میگردد، تمثیل در کتابهای آسمانی هم کاربرد داشته است: «فِیمَا أَوْصَى بِهِ النَّبِیُّa أَبَا ذَرٍّ قَالَ: کَانَتْ صُحُفُ إِبْرَاهِیمَأَمْثَالًا کُلُّهَا»؛ «درمیان وصایای پیامبر اکرمa به ابوذر آمده است که آن حضرت فرمود: صحف ابراهیمg تمامش امثال بود» (مجلسى، بحار الانوار، 1403: 72/ 384). و در قرآن کریم که کتاب هدایت همه انسانها است بیش از پنجاه مثل دیده میشود (مکارم شیرازی، مثالهای زیبای قرآن، 1371: ۱۳). و اهدافی گوناگونی برای مثل بیان شده است که یادآوری گذشتگان برای عبرت آموزی و یا یادآوری نعمتهای الهی برای شناخت خدا (زمر/ ۲۷؛ ابراهیم/ ۲۴ـ۲۵) و تفکّر و تعقّل [11] و عبرت آموزی (لیثى واسطى، عیون الحکم و المواعظ، 1376: 403) دارد.
پیامبر اکرم و اهل بیت آن حضرت که مفسّران حقیقی قرآن کریم هستند به تأسّی از این کتاب الهی بارها از تمثیل و تشبیه در مسائل مختلف اعتقادی، اجتماعی، تربیتی و . . . بهره گرفتهاند که بسیاری از این موارد در زمینه تربیت اصلاحی بوده و غالب آن هم در امر هدایت متربّیان مؤثّر واقع شده و بر اثر رهنمود آن انوار مقدسه برخی از متربّیان ره صدساله را یک شب پیمودهاند، مواردی از تمثیلهای هدایتگر ایشان عبارتند از:
۱. در آستانه جنگ بصره در سال ۳۶ هجری گروهی از اعراب، «کلیب جرمی» را جهت آگاهی از حقیقت و دانستن علل مبارزه امام با ناکثین به نمایندگی نزد حضرت علیg فرستادند. امام به گونهای با او سخن گفت که حقیقت را دریافت. آن گاه به او فرمود: بیعت کند. گفت: من نماینده گروهی هستم و قبل از مراجعه به آنان به هیچ کاری اقدام نمیکنم. امام فرمود: «أَرَأَیْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِینَ وَرَاءَکَ بَعَثُوکَ رَائِداً تَبْتَغِی لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَیْثِ فَرَجَعْتَ إِلَیْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْکَلَإِ وَ الْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَ الْمَجَادِبِ مَا کُنْتَ صَانِعاً؟؛ اگر آنان تو را میفرستادند که محل ریزش باران را بیابی، پس به سوی آنان باز میگشتی و از گیاه و سبزه و آب خبر میدادی، اگر مخالفت میکردند، و به سرزمینهای خشک و بی آب روی میآوردند تو چه میکردی؟» او گفت: آنها را رها میکردم و به سوی آب و گیاه میرفتم.
امام فرمود: «فَامْدُدْ إِذاً یَدَک؛ پس دستت را برای بیعت کردن بگشای». آن مرد گفت: سوگند به خدا به هنگام روشن شدن حق، توانایی مخالفت نداشتم و با امام بیعت کردم» (شریف الرضى، نهجالبلاغه، 1414: خطبه ۱۷۰).
2. امام باقرg نیز در حدیثی دیگر، اثر گناه در آلودگی قلب را به نقطه سیاهی تشبیه کرده و پاکسازی آن را به توبه دانسته و میفرماید: «مَامِنْعَبْدٍ إِلَّا وَفِیقَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَ إِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى یُغَطِّیَ الْبَیَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَیَاضَ لَمْ یَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: Pکَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونO؛ بنده ای نیست مگر آنکه نقطه سپیدی درقلب اوست، چون مرتکب گناه میشود در آن نقطه، نقطه سیاهی پیدا شود. اگر توبه کرد آن نقطه سیاه برطرف میشود، و اگر بر گناهان اصرار ورزید آن نقطه سیاه فزونی گیرد تا آن که نقطه سفید را بپوشاند، و چون نقطه سفید پوشانده شد صاحب آن دیگر به سوی خیر باز نمیگردد. و این سخن خدای بزرگ است که فرمود: «هرگز چنین نیست، بلکه آنچه را به دست میآوردند بر دلهایشان (غلبه کرد) و زنگار افکند» (کلینى، کافی، 1407: 273).
3. در سال ۳۸ هجری وقتی خبر تهاجم سربازان معاویه به شهر انبار رسید و سستی مردم به امام علیg ابلاغ شد، آن حضرت خطبهای مفصل خوانده، و در بخشی از آن ضمن بیان مظلومیت خود به علل شکست کوفیان اشاره کرد، و اصحاب خود را به دلیل جهاد نکردن با معاویه توبیخ و سرزنش نمود و فرمود: «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَة . . . ؛ ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقلهای شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم . . . » (شریف الرضى، نهجالبلاغه، 1414: خطبه ۲۷).
حضرت در این خطبه مردم بیوفای کوفه را به نوعروسان تازه به حجله رفته تشبیه کرده که تحت تأثیر هواهای نفسانی هستند و درست و منطقی فکر نمیکنند.
4. امام باقرg فرمود: روزی رسول خدا در مسجد نشسته بود که مردی وارد شد به نماز ایستاد، نه رکوع را کامل انجام داد ونه سجده را، پیامبر فرمود: «نَقَرَ کَنَقْرِالْغُرَابِ لَوْ مَاتَ مَاتَ عَلَى غَیْرِ دِینِ مُحَمَّدٍa؛ مانند کلاغ نوک بر زمین زد، اگر او بمیرد و نمازش چنین باشد، بر غیر دین من مرده است» (برقى، المحاسن، 1371: 1/ 79).
پیامبر اکرمa برای بی ارزش جلوه دادن نماز چنین شخصی او را مانند کلاغی دانسته که برای برچیدن دانه نوک بر زمین میزند.
2ـ 8. تصویر سازی
معلومات حسى انسان غالباً یا از طریق حس بینایی حاصل میشود و یا از طریق حس شنوایی و بقیه تحت الشعاع آن دو هستند (ر. ک: تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، 1371: 12/ 117). و انس انسان با امور محسوس مانند تصویر سازی هم تأثیر آ ن را در اصلاح و تربیت دو چندان میسازد، از این رو یکی از روشهای تأثیرگذار در تربیت، به ویژه تربیت اصلاحی بهره گیری از زبان تصویر در قالبهای گوناگون آن است، برخی از آیات قرآن و روایات اهلبیتb برای رساندن پیامهای تربیتی، مخصوصا تربیت اصلاحی به دلیل اهمیت نقش تصویر در تربیت، از طریق تصویر سازی و عینی سازی، مفاهیم تربیتی را برای مخاطبان خود ترسیم کردهاند:
۱. امام صادقg فرمود: رسول خدا در سرزمین خشک و بی گیاه فرود آمد و به یارانش فرمود: مقداری هیزم بیاورید. گفتند: ای رسول خدا ما در سرزمینی خشک و بی گیاه قرار داریم، هیزمی در اینجا نیست. فرمود: هر کس به هر اندازه که میتواند بیاورد. آنان کمکم هیزم آوردند و در برابر آن حضرت روی هم ریختند و انبوهی شد، رسول خدا فرمود: «هَکَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ؛ گناهان اینگونه جمع میشوند» و سپس فرمود: «إِیَّاکُمْ وَ الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ طَالِباً أَلَا وَ إِنَّ طَالِبَهَا یَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِین» (اشاره به سوره یونس/ ۱۲)؛ از گناهانی که کوچک به نظر میرسند بپرهیزید؛ زیرا هر چیزی بازخواست کنندهای دارد. آگاه باشید که بازخواست کننده گناهان[ چنان که در قرآن کریم فرموده: ] مینویسد: آنچه را مردم پیش فرستاده اند و آثار برجای مانده آنان را هر چیزی را در نسخة آشکار و روشن (به نام لوح محفوظ) به شمار آوردهایم» (کلینى، الکافی، 1407: 2/ 288).
پیامبر خداa برای ترسیم گناهان کوچک و عاقبت ارتکاب به آن را به وسیله جمع هیزم، توسط یاران خود به تصویر کشیدند، تا افراد متوجه شده و از گناه دست بردارند .
۲ . حضرت علیg در مورد عقیل که مردی عیالوار و محتاج بود و دریافتی او از بیت المال مخارج زندگیش را تأمین نمیکرد، حکایتی بیان میفرمایند که بسیار درس آموز است، حضرت فرمود: «به خدا سوگند، برادرم عقیل را دیدم که به شدّت تهی دست شده و از من درخواست داشت تا یک منّ از گندمهای بیت المال را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده و رنگشان تیره شده، گویا با نیل رنگ شده بودند، پی در پی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار میکرد، چون به گفتههای او گوش دادم پنداشتم که دین خود را به او واگذار کنم و به دلخواه و رفتار او از راه و رسم عادلانه خود دست بردارم، روزی آهنی را در آتش گداخته و به جسم او نزدیک کردم تا او را بیازمایم، پس چونان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: ای عقیل! گریه کنندگان بر تو بگریند، از حرارت آهنی مینالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخی میخوانی که خدای جبّارش با خشم خود آن را گداخته است؟ از حرارتی ناچیز مینالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟!».
حضرت علیg برای بیان عواقب خطرناک گناه ویژهخواری و خیانت به بیت المال صحنهای را به نمایش میگذارد تا عقیل را با آتش دردناک جهنّم بیشتر آشنا سازد.
۳. علیg در خطبهای پیرامون پرهیز از غیبت و بدگویی پشت سر برادران دینی سخن گفت و در پایان خطبه فرمود: «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ؛ بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست».
مردم پرسیدند که معنای این سخن چیست؟ امام انگشتان خود را میان چشم و گوش گذاشت و فرمود: «الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْت؛ باطل آن است که بگویی: شنیدم. و حق آن است که بگویی: دیدم» (شریف الرضى، نهج البلاغه، 1414: خطبه 141).
حضرت علیg در این خطبه کوتاه از روش تأثیرگذار تصویرسازی برای اصلاح و تربیت مخاطبین خود استفاده میکنند و برای تبیین تفاوت میان کلام حق از باطل علاوه بر حس شنوایی از حس بینایی هم کمک میگیرد و با انگشتان چهارگانه دست مبارک خود، مخاطب را متوجه این حقیقت مینماید.
2ـ 9. تغییر باورهای غلط
رفتارهای هر فرد بر اساس باورهای او ساخته میشود، به عبارت دیگر باورها مسیر زندگی انسان را مشخص میکنند، باور نادرست، رفتار نادرست و باور صحیح، رفتار صحیح را به دنبال دارد، عواملی چون: عدم تزکیه نفس، ضعفهای اعتقادی و عملی، حب دنیا، ریاست طلبی، مقدّم داشتن عادات فکری و عاطفی بر منطق و حقیقت، گاهی موجب بروز انحراف در باورهای دینی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی میشوند؛ لازمه اصلاح این گونه انحرافات، ایجاد تحوّل و دگرگونی در باورهای غلط است. اهل بیتb، یکی از روشهایی که برای اصلاح کژیهای افراد به کار میگرفتند همانا اصلاح و تغییر باورهای آنان در زمینههای مختلف بود که به نمونههایی از اقدامات اهل بیتb اشاره میگردد:
1. تصحیح توکل
برخی که اعتقادات خود را به صورت جامع و کامل فرا نگرفتهاند و به حقیقت معنای توکل راه نیافتهاند چه بسا براین پندارند که به صرف توکل بر خدا باید از اسباب مادی و دنیوی چشم پوشید و همه امور را به خدا واگذار کرد، در روایت نبوی است که مردی اعرابی به محضر آن حضرت شرفیاب شده و چون شتر خود را بی صاحب رها کرده بود، شتر گم شد، به او گفته شد: چرا چنین کردی؟ گفت: به خدا توکل کردم. پیامبر اکرم این باور را اصلاح کرد و فرمود: «اعقل و توکّل»؛ «(زانوی شتر را) ببند و بعد (بر خدا) توکل کن» (ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، 1404: ۱۱/ ۲۰۱). پس اعتقاد به توکل حتی اذعان به آن به معنای چشم پوشی از اسباب و مسبّبات نیست، چراکه همه آنان براساس مصلحت و حکمت الهی است «و أبی الله ان یجری الأشیاء الا بأسبابها» (مازندرانی، شرح الکافی، 1382: 11/ 185).
2. تصحیح نگرش نسبت به دیوانه واقعی
از حضرت علیg روایت است که فرمود: روزی رسول خدا بر گروهی که دور هم جمع شده بودند گذشتند، فرمود: برای چه گرد آمده اید؟ گفتند: این شخص مجنون است و بیهوش شده است به همین دلیل برگرد او جمع شده ایم؛ پیامبرa فرمود: «لَیْسَ هَذَا بِمَجْنُونٍ وَ لَکِنَّهُ الْمُبْتَلَى. ثُمَّ قَالَ: أَلَا أُخْبِرُکُمْبِالْمَجْنُونِ حَقِّ الْمَجْنُونِ؟ قَالُوا: بَلَى یَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: إِنَّ الْمَجْنُونَ حَقَّ الْمَجْنُونِ: الْمُتَبَخْتِرُ فِی مِشْیَتِهِ، النَّاظِرُفِی عِطْفَیْهِ، الْمُحَرِّکُ جَنْبَیْهِ بِمَنْکِبَیْهِ، یَتَمَنَّى عَلَى اللهِ جَنَّتَهُ وَ هُوَ یَعْصِیهِ، الَّذِی لَا یُؤْمَنُ شَرُّهُ وَ لَا یُرْجَى خَیْرُهُ فَذَلِکَ الْمَجْنُونُ وَ هَذَا الْمُبْتَلَى؛ او دیوانه نیست بلکه مریض است؛ سپس فرمود: آیا به شما خبر بدهم که دیوانه واقعی کیست؟ عرض کردند: آری یا رسول الله! فرمود: دیوانه واقعی کسی است که در راه رفتن تکبّر کند و با گوشه چشم نگاه کند و شانههای خود را از تکبر بجنباند و از خدا آرزوی بهشت کند در حالی که او را نافرمانی میکند، او کسی است که مردم از شر او در امان نیستند و امید به خیر او نیست، چنین کسی مجنون است ولی این شخص مریض است» (ابن بابویه، الخصال، 1362: 1/ 332).
3. عبادت واقعی
برخی میپندارند که عبادت تنها به نماز و روزه و ذکر و دعا است و از فرصتهای بسیاری که برای بندگی خدا، مانند خدمت به خلق خدا غفلت میورزند، نزد رسول خدا از مردی یاد شد، گفتند: یا رسول الله! اوهمراه ما به حج آمد، در هر منزلی که فرود آمدیم او به ذکر «لا اله الا الله» مشغول بود، هرگاه حرکت هم میکردیم او باز هم به ذکر خدا مشغول بود تا در منزلی دیگر فرود میآمدیم . پیامبرa فرمود: «فَمَنْ کَانَ یَکْفِیهِ عَلْفَ نَاقَتِهِ وَ صُنْعَ طَعَامِهِ؟ پس آذوقه شتر وغذای او را چه کسی تهیه میکرد؟» گفتند: همه ما این کارها را انجام میدادیم.
پیامبر فرمود: «کُلُّکُمْ خَیْرٌ مِنْه؛ همه شما از او برترید» (طبرسى، مکارم الأخلاق، 1370: 265).
از نظر رسول خدا، ملاک برتری تنها به ذکر و دعا نیست، بلکه در مواردی باید به همنوعان و همسفران هم اندیشید و گره از کار آنها گشود، و کار خود را بر عهده دیگران نگذاشت.
4. اصلاح باور به داشتن فرزند دختر
از دیرباز دیدگاهها نسبت به فرزندان متفاوت بوده است، عدّهای به دلیل ترس از فقر و احتیاج فرزندان خود را میکشتند و لذا برخی از آیات قرآن کریم به طور کلی از کشتن فرزندان از ترس فقر و نداری، نهی میکنند (اسراء/ ۳۱ و انعام/ ۱۵۱؛ نحل/ ۵۸ـ۵۹).
این افکار و نگرشهای غلط در زمان ائمهb نیز وجود داشته، برخی به دلیل تولّد فرزند دختر، حالت غم و اندوه به خود میگرفتند و اهل بیتb برای اصلاح این باورها میکوشیدند؛ فضالة بن أیوب از سکّونی نقل میکند که روزی خدمت امام صادقg رسیدم ولی حالت غم و اندوه به خود گرفته بودم، حضرت از من پرسید: «یَا سَکُونِیُّ مِمَّاغَمُّکَ؛ ای سکونی اندوه تو از چیست؟»عرض کردم: برای من فرزند دختری به دنیا آمده است.
حضرت فرمود: «یَا سَکُونِیُّ عَلَى الْأَرْضِ ثِقْلُهَا، وَ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا، تَعِیشُ فِی غَیْرِ أَجَلِکَ، وَ تَأْکُلُ مِنْ غَیْرِ رِزْقِک»؛ «ای سکّونی! سنگینیاش برزمین، روزیاش بر خداست، بدون استفاده از عمر تو زندگی میکند و روزیاش را هم از غیر روزی تو میخورد».
سکونی میگوید: به خدا سوگند حضرت (بدین وسیله) مسرورم ساخت (کلینى، الکافی، 1407: 6/ 48).
در این روایت به درستی روشن نیست که علت حزن و اندوه سکّونی چه بوده، آیا از هزینههای داشتن فرزند نگران بوده، یا داشتن فرزند دختر را عار میدانسته، ولی به هر دلیلی که باشد توضیحات امام موجب اصلاح نگرش به داشتن فرزند دختر در وی شده است.
5. اصلاح نگرش به تحوّلات زمانه
برخی بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان، منکَر را معروف و معروف را منکَر میدانند، همه چیز را به هم قیاس میکنند، افراد را با یکدیگر مقایسه میکنند و در نهایت نتیجهای که خود میخواهند میگیرند و حال آن که تطوّر و پیشرفتهای گوناگون در زمانهای مختلف اقتضائات خاص خود را دارد، در زمان اهل بیتb افرادی شرایط زمان امام صادقg را با شرائط امیرالمومنینg میسنجیدند، حمّاد بن عثمان میگوید: در محضر امام صادقg مردی لب به سخن گشود و خطاب به آن حضرت گفت: خدا شما را به سلامت بدارد، فرمودید: علی بن ابیطالبg لباس زبر میپوشید و پیراهن چهار درهمی بر تن میکرد و امثال این حرفها ولی میبینم که شما لباس جدید پوشیدهاید؟
امام صادقg فرمود: «إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍg کَانَ یَلْبَسُ ذَلِکَ فِی زَمَانٍ لَا یُنْکَرُ عَلَیْهِ وَ لَوْ لَبِسَ مِثْلَ ذَلِکَ الْیَوْمَ شُهِرَ بِهِ فَخَیْرُ لِبَاسِ کُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُأَهْلِهِ غَیْرَ أَنَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِb إِذَا قَامَ لَبِسَ ثِیَابَ عَلِیٍّg وَ سَارَ بِسِیرَةِ عَلِیٍّg؛ قطعاً علی ابن ابیطالب لباس مخصوص آن زمان را میپوشید (یعنی مردم آن زمان توانایی تهیه لباس بهتر از آن را نداشتند) و لذا کسی آن روز به آن حضرت خرده نمیگرفت، و حال آن که اگر امروز آن لباس پوشیده شود، لباس شهرت محسوب میشود، و بهترین لباس در هر زمان لباس اهل همان زمان است. مگر اینکه قائم ما اهل بیتb که هرگاه قیام کند لباس علیg را میپوشد و بر اساس سیره آن حضرت رفتار میکند» (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 411).
در این حدیث سوال کننده علاوه بر اینکه نتوانسته جایگاه مقام امامت و عصمت حجت خدا را درک کند، توان درک شرایط زمان را هم ندارد و بر همین اساس امام توضیح لازم برای تغییر نگرش او نسبت به شرایط زمان را بیان فرمود.
6. اصلاح نگرش به برتری انسان
با اینکه قرآن کریم تنها ملاک برتری را تقوا دانسته[12] و پیامبر اکرم تمام فضیلتهای موهوم را مردود اعلام کرد [13]، ولی باز هم عدّهای نتوانستند خود را با اسلام واقعی هماهنگ کنند و تبعیض طبقاتی را برای خود یک اصل شمردند که در مواردی اهل بیتb برای اصلاح اینگونه نگرشها سخنان ارزندهای بیان فرمودهاند: در روایتی آمده است که امام کاظمg به یک مرد روستایی بدقیافه برخورد، بر او سلام کرد و مدّت زیادی کنار او نشست و به گفتوگو پرداخت، سپس از او خواست که اگر نیازی دارد به حضرت عرضه نماید. برخی (از سر اعتراض) گفتند: یا ابن رسول الله کنار او مینشینی؟ نیازهای خود را از او میخواهی؟ و حال آن که او به شما نیازمندتر است.
امام فرمود: «عَبْدٌ مِنْعَبِیدِاللهِ، وَ أَخٌ فِی کِتَابِ اللهِ، وَ جَارٌ فِی بِلَادِ اللهِ؛ یَجْمَعُنَا وَ إِیَّاهُ خَیْرُ الْآبَاءِ آدَمُg، وَ أَفْضَلُ الْأَدْیَانِ الْإِسْلَامُ؛ وَ لَعَلَّ الدَّهْرَ یَرُدُّ مِنْ حَاجَاتِنَا إِلَیْهِ فَیَرَانَا بَعْدَ الزَّهْوِ عَلَیْهِ مُتَوَاضِعِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ»؛ «او بندهای از بندگان خدا و (طبق آنچه) در قرآن آمده برادر ما است، و در شهر (سرزمین) خدا همسایه ما است، بهترین پدران یعنی آدمg و برترین ادیان یعنی اسلام ما را گرد هم آورده، چه بسا که روزگار، حوائج ما را روزی به وسیله او برآورده سازد، و ناچار شدیم بعد از تکبّر بر او، در برابر او تواضع کنیم.
سپس حضرت به این بیت از شعر تمسک جست و فرمود:
«نُوَاصِلُ مَنْ لَا یَسْتَحِقُّ وِصَالَنَا مَخَافَةَ أَنْ نَبْقَى بِغَیْرِ صَدِیق؛
ما با کسی که درخور پیوند با ما نیست میپیوندیم تا مبادا که بی رفیق بمانیم» (حرانی، تخف العقول، 1404: ۴۱۳).
در روایتی دیگر عبدالله بن صلت از مردی از اهالی بلخ نقل میکند: در سفر امام رضاg به سوی خراسان همراه حضرت بودم، روزی حضرت فرمان داد سفرهای گستراندند و غلامان سیاه خودو دیگران را بر سر سفره فراخواند. من گفتم: فدایتان گردم کاش برای ایشان سفره جداگانهای پهن میکردیم؟
حضرت فرمود: «مَهْإِنَالرَّبَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَاحِدٌ وَ الْأُمَّ وَاحِدَةٌ وَ الْأَبَ وَاحِدٌ وَ الْجَزَاءَ بِالْأَعْمَالِ؛ ساکت باش که پروردگارمان تبارک و تعالی یکی است، مادرمان یکی است، پدرمان یکی است و پاداش هم به خاطر اعمال داده خواهد شد» (کلینى، الکافی، 1407: 8/ 230).
در هر دو روایت یاد شده روی سخن امام کاظم و امام رضاc با کسانی است که نگرش آنها به انسان صحیح نیست، معیار برتری از نظر آنان نژاد یا سرمایه یا پست و مقام است نه تقوا و نه اعمال صالح و لذا اهل بیتb درصدد برآمدند تا نگرش آنها نسبت به انسان نگرشی الهی باشد نه نگرش مادی.
2ـ10. خرافهزدایی
خرافه عبارت است از: «هر چیزی که عقل و دین آن را تایید نکند و مردم به آن معتقد بوده و طبق آن عمل کنند و از مخالفت با آن هراس داشته باشند خرافه است» (همان، به نقل از: علوی نژاد، قرآن و خرافه باوری، 1383: ۲۵۲). البته قید: «از مخالفت با آن هراس داشته باشند». در این تعریف لزومی ندارد، چه بسا مردم از مخالفت با چیزی هم هراس ندارند ولی باز هم خرافه است. و تفاوت آن با باور غلط آن است که خرافه هیچگونه پایه دینی و عقلی ندارد و از نظر دینی کاملا مردود است ولی باور غلط به نوعی منتسب به دین و ناشی از یک برداشت غلط از دین است. و تفاوت دیگر آن است که خرافه به نوعی در میان جمعی از مردم فراگیر است ولی باور غلط لزوماً فراگیر نیست و چه بسا یک باور شخصی باشد.
به هر حال افکار و اندیشهها نقش تعیین کننده ای در زندگی انسانها دارند، رفتار و کردارها را جهت میدهند، بسیاری از انحرافات اخلاقی، اعتقادی، سیاسی، اجتماعی، دین گریزی، بی تفاوتی نسبت به آموزههای دینی از دستاوردهای زیانبار خرافات است که پیدایش فرقهها و مذاهب بی اساس در طول تاریخ، ترور رهبران آسمانی و دینی و رواج اعمال بیپایه عبادی و غیره از این قبیل است.
در زمان جاهلیت قبل از اسلام برای رفع نگرانی و ترس، این قبیل کارها را انجام میدادند[14] آن روز پیامبر گرامی اسلامa برای اصلاح مردم زمان خود قاطعانه ایستاد و با تمام قدرت کوشید که آثار جاهلیت را که همان افسانه و اوهام بود از میان بردارد، هنگامی که معاذ بن جبل را به یمن اعزام نمود به او فرمود: «وَ أَمِتْ أَمْرَ الْجَاهِلِیَّةِ إِلَّا مَا سَنَّهُ الْإِسْلَامُ وَ أَظْهِرْ أَمْرَ الْإِسْلَامِ کُلَّهُ صَغِیرَهُ وَ کَبِیرَه»؛ «آثار جاهلیت و افکار و عقاید خرافی را از میان مردم بمیران و امر اسلام را آشکار کن چه کوچکش و چه بزرگش را» (حرانى، تحف العقول، 1404: 25؛ ابن هشام، سیره ابن هشام، بیتا: 3/ 412. (فروغ ابدیت)).
و نیز در برابر تودههای زیادی از عرب که با خرافات انس گرفته بودند، فرمود: «کل مأثرة فی الجاهلیة تحت قدمی»؛ «هر اثر جاهلی زیر پای من است» (ابن قسام، سیره ابن هشام، بیتا: 3/ 412).
در سیره و سخنان پیشوایان دین برای زدودن افکار خرافی راههای گوناگونی تبیین شده است:
1. استفاده از منطق ایمان و شرک دانستن خرافات و منافی بودن آن با روح توحید و یکتاپرستی
برخی از مردم برای درمان دردها یا ایجاد محبت و رفع کدورت و. . . و آویزها و بازوبندهای جادویی روی میآوردند که هیچگونه آثاری بر آنها مترتب نیست؛ امام صادقg در مورد این گونه موارد میفرماید: «إِنَّ کَثِیراً مِنَ التَّمَائِمِ شِرْکٌ»؛ «بسیاری از بازو بندها و آویزها شرکت است» (حر عاملى، وسائل الشیعة، 1409: 6/ 237)
2. استفاده از منطق علمی و تابع قانون علت و معلول بودن
خرافات که از جمله آن فال است در قوانین نظام آفرینش منشأ اثر نیست و نمیتواند مسیر علل و معالیل جهان را تغییر دهد. چنانکه امام صادقg میفرماید: «الطِّیَرَةُ عَلَى مَا تَجْعَلُهَا إِنْ هَوَّنْتَهَا تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَهَا تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْهَا شَیْئاً لَمْ تَکُنْ شَیْئا»؛ «فال بد بر همان اساسی است که آن را بنا مینهی اگر آن بنا را سست بدانی سست خواهد بود، ولی اگر آن را یک امر قوی و مهم بدانی اثرش در تو نیز قوی خواهد بود و اگر فال بد را چیزی نشماری در واقع هم چیزی نخواهد بود» (کلینى، الکافی، 1407: 8/ 197).
امامg اثر فال بد را یک اثر روانی میدانند، یعنی کسانی که بدان معتقد نیستند آسوده خاطرند و کمترین تأثّر فکری از فال بد ندارند. ولی کسانی که به آن معتقدند، اگر در معرض فال بد قرارگیرند دچار اختلال فکر و نگرانی میشوند. البته پریشان فکری و ناراحتی روح، خود یک امر واقعی روانی است و میتواند گفتار و رفتار صاحبش را از مسیر صحیح خارج کند و نتایج شومی به بار آورد. بدیهی است که آن نتایج شوم اثر مستقیم فال بد نیست، بلکه معلول اختلالات روانی است که از عقیده بد سر چشمه گرفته است (فلسفی، جوان از نظر عقل و احساسات، 1395: 2/ 182). و لذا علیg نیز میفرماید: «وَ الطِّیَرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ؛ فال بد یک امر حقیقی و واقعی نیست» (شریف الرضى، نهج البلاغه، 1414: حکمت 400).
3. مطرود دانستن عقائد خرافی
مردم براثر جهل و نادانی نسبت به برخی از چیزها، اعتقادات باطل و خرافی داشتند و گاهی حوادث ناگوار زندگی را به آنها نسبت میدادند و به تبع آن تصمیمهای ناروا میگرفتند. از جمله خرافاتی که در گذشته فکر بسیاری از مردم را ناراحت داشته و مفاسد زیادی به بار آورده، ترس از شومی زن و مرکب و خانه بوده است . . . چه بسیار خانههایی که به گمان شومی و بد قدمی زن متلاشی شده و کودکان بی گناه به بدبختی و سیه روزی افتاده اند. و چه بسیار خانههایی که به تصوّر شومی و نامیمونی ویران گشته وبه صورت خرابههای متروکی در آمده است. اهلبیتb با آن عقاید خرافی و نا صحیح که از جهل و نادانی سر چشمه گرفته مبارزه کرده و به مردم خاطر نشان نمودند که به وجود آنها فال بد نزنند و ندانسته بدآمدهای زندگی را به آنها نسبت ندهند و از پی آن تصمیمهای ناروا نگیرند. به علاوه در ضمن برنامههای تربیتی خود، نامیمونی زن و خانه و مرکب را به معنای واقعی تبیین مینمودند و افکار مردم را درباره آنها به مسیر صحیح و عاقلانه هدایت مینمودند:
خالد بن نجیح گوید: در محضر امام صادقg سخن از شومی به میان آمد، حضرت فرمود: «الشُّؤْمُ فِی ثَلَاثَةٍ فِی الْمَرْأَةِ وَ الدَّابَّةِ وَ الدَّارِ فَأَمَّا شُؤْمُ الْمَرْأَةِ فَکَثْرَةُ مَهْرِهَا وَ عُقُوقُ زَوْجِهَا وَ أَمَّا الدَّابَّةُ فَسُوءُ خُلُقِهَا وَ مَنْعُهَا ظَهْرَهَا وَ أَمَّا الدَّارُ فَضِیقُ سَاحَتِهَا وَ شَرُّ جِیرَانِهَا وَ کَثْرَةُ عُیُوبِهَا»؛ «شومی در سه چیز است: زن، مرکب و خانه. شومی زن این است که مهرش سنگین باشد و بر اثر بی مهری و عصیانش نسبت به شوهر، موجبات جدایی اش فراهم گردد. شومی مرکب در این است که بد خلق باشد و در موقع سواری رکاب ندهد. شومی خانه در این است که فضایش تنگ و همسایگانش بد و عیوبش بسیار باشد» (ابن بابویه، الأمالی، 1376: النص، 239).
در این حدیث امام از شومی موهومی که مردم نادان در این سه مورد از آن میترسیدند و بدان فال بد میزدند نامی نبرده وغیر مستقیم آن را مطرود و غیر قابل اعتنا شناخته است و به جای آن درباره آنها صفات نامطلوبی را که مایه شومی واقعی و باعث ناراحتی زندگی است، یادآور شده و پیروان خود را از آنها بر حذر داشته است (فلسفی، جوان از نظر عقل و احساسات، 1395: 2/ 183ـ185). به تعبیر دیگر امام فرموده این سه چیز شومی ندارند و اگر شومی وجود داشته باشد در این صفات جود دارد.
4. مخالفت عملی با خرافات
پیشوایان دینی در مواردی برای مبارزه با خرافات اقدام عملی میکردند و به اعمال و رفتار غیر واقعی اعتنا نمیکردند و برخلاف تصوّر معتقدان به خرافات کمترین ترس ونگرانی به خود راه نمیدادند و به جای توجه به سخنان بی اساس به خداوند متعال تکیه میکردند و عملا وارد عرصه شده، وظیفه اصلی خود را انجام میدادند تا بدینوسیله بر تمام تصورات غلط مهر ابطال بزنند.
در سال 38 هجری چون حضرت علیg قصد جنگ با خوارج را کرد، یکى از اصحاب گفت: اى امیر مؤمنان از راه علم ستارگان میگویم که اگر در این هنگام حرکت کنید، میترسم به مراد خود نرسید و پیروز نشوید.
امام فرمود: «گمان میکنی تو از ساعتى خبرداری که هر که در آن ساعت به سفر رود زیانی به وى نرسد، و از ساعتى مىترسانى که اگر در آن، راه سفر پیش بگیرد، زیان وى را در میان خویش گیرد؟ هر که تو را در این سخن راستگو پندارد، قرآن را دروغ انگاشته، و در رسیدن به مطلوب و دور کردن ناخوشیها، خود را از خدا بى نیاز شمرده است. تو، گویا میخواهی به جای خدا تو را ستایش کنند، چون به گمان خویش، ساعتى را به مردم نشان دادهاى که در آن به سودى رسیده و از زیانى رهیدهاند».
سپس روى به مردم کرد و فرمود: «اى مردم! از اخترشناسى روى برتابید، جز آنچه بدان راه دریا و بیابان را یابید، که این دانش به غیب گویى مىکشاند، و غیب را جز خدا نداند؛ منجّم چون غیبگوست، و غیبگو چون جادوگر و جادوگر چون کافر است، و کافر در آتش. به نام خدا به راه بیفتید!» (شریف الرضی، نهجالبلاغه، 1414: خطبه 79).
5. پیشگیری از پیدایش افکار بی پایه و اساس
همان گونه که پیامبر و جانشینان آن حضرت با خرافات پیش آمده و انحرافات در دین مبارزه میکنند و برای ریشه کنی آن از پای نمینشستند، نیز مراقب بودند که مبادا خرافهای جدید رخ بنماید و افکار افراد جامعه را تحت تأثیر قرار دهد، پیامبر اکرم، این امر را در مرحله اول وظیفه علما دانسته و فرموده: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ؛ هرگاه که در میان امت من بدعتی رخ داد بر دانشمندان است که علم خود را آشکار کنند؛ کسی که چنین نکند، لعنت خدا بر او باد» (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 54).
پیامبر اکرم خود در چنین مواقعی با بهترین اقدام از پیدایش انحراف جلوگیری میکردند، چنان که در روایتی از امام کاظمg است که فرمود: ابراهیم فرزند رسول خدا، وقتی از دنیا رفت و کسوف خورشید رخ داد، مردم گفتند: خورشید به خاطر درگذشت فرزند رسول خداa کسوف نمود رسول خدا وقتی این سخن را شنید بر فراز منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ اللهِ تَجْرِیَانِ بِأَمْرِهِ مُطِیعَانِ لَهُ لَا تَنْکَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَ لَا لِحَیَاتِهِ فَإِذَا انْکَسَفَتَا أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُمَا فَصَلُّو»؛ «ای مردم، خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای الهیاند، و به امر خدا در جریان هستند و مطیع او هستند، به خاطر مرگ کسی کسوف نمیکنند، اگر یکی از آنها یا هر دوی آنها کسوف کردند پس نماز بگذارید». سپس رسول خدا از منبر فرود آمدند و همراه با مردم نماز آیات خواندند (همان، 3/ 463).
در این حدیث ضمن آنکه افکار آنها را باطل و بی اساس اعلام میکنند، وظیفه شرعی آنها که اقامه نماز است را نیز بیان میفرماید.
نتیجه
یکی از ابعاد مهم تربیت؛ بُعد اصلاحی آن است، اصلاح اعتقاد، اخلاق و رفتار انسانها از مهمترین و اصلیترین اهداف بعثت انبیاءb است و روشهای خاص خود را میطلبد، این نوشتار روشهایی نظیر تفهیم خطا، حکمت آموزی و برهان و استدلال ارجاع به فطرت، جهل زدایی، دعوت به تفکر و تعقل، تمثیل و تشبیه، تصویرسازی، تغییر باورهای غلط و خرافه زدایی را به عنوان روشهای مؤثر در تربیت اصلاحی از دیدگاه احادیث استخراج نموده است.
پینوشتها
[1] برخی برآنند که ریشه ربب برای واژه تربیت به دو دلیل مناسب نیست:
۱. مصدرمضاعف باب تفعیل به طور معمول بر وزن تفعیل است نه تفعله.
۲. اصل عدم اعلال است در صورتی که تربیت باید با اعلال به تربیت تبدیل شود (ر. ک: فقه تربیتی، ۱/ ۱۲۰ـ۱۲۱).
[2] اعراف/ 35. ( در این آیه ایمان و تقوی بیرون آمدن از نقصان و کاستی و «عمل صالح» و «اصلاح» حرکت از وضعیت مطلوب به وضعیتی بهتر و مطلوب تر است.
[3] Pادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنO نحل/ ۱۲۵.
[4] Pأَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ . لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونO (انبیاء/ 21ـ22).
Pمَا اتَّخَذَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللهِ عَمَّا یَصِفُونO (مومنون/ ۹۱).
[5] Pاقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقO (علق/ 1).
[6] Pالَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْO (علق/ 4ـ5).
[7] Pن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونO (قلم/ 1).
[8] «سنت استدراج» از جهتی یکی از مصادیق« سنت امداد مقیّد» (مخصوص اهل باطل) و از طرف دیگر از مصادیق «سنت اضلال» است؛ سنتی که نقمتها را در ظاهر فریبنده افزایش نعمتهای مادی و ظاهری برای شخص یا امتها، ارائه مینماید؛ سنتی که باعث میشود آسایش و رفاه مادی، به گونهای که شخص را از همه جهات احاطه کند، جاری گشته و فرد و جامعه از این طریق فریب خورده و اغوا میگردند، و غفلت به دنبال غفلت استمرار یافته و فرد یا اجتماع به ناشکری و ناسپاسی رو میآورند و چون راه و روشی که اختیار نمودهاند، آنها را از فطرت خویش دور مینماید؛ چنین افراد و این چنین جوامعی، کم کم اعمال سابق خویش و اعمالی که برای آخرت خود فرستادهاند، فراموش کرده و به سنت إضلال و در نتیجه کوری و کری و بسته شدن فهم دچار میگردند؛ این اشخاص، درک درستی از وضعیت خود نداشته و ناگهان خود را در حال هلاکت مییابند (ر. ک: مرادخانی تهرانی، سنتهای اجتماعی الهی در قرآن، 1386: 352ـ368).
[9] البته اگر این فرزندان بی گناه باشند خداوند به آنان در قیامت عوض خواهد داد و مشکلاتی را که به خاطر اعمال پدرانشان دیدهاند جبران خواهد نمود.
[10] واژه گان تفکّر و تعقّل گرچه مترادف نیستند اما مرتبطاند، امام کاظمg میفرماید: «إِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ دَلِیلًا وَدَلِیلُالْعَقْلِالتَّفَکُّر» (کلینى، الکافی، 1407: 1/ 16).
[11] ر. ک: حشر/ ۲۱. و عنکبوت/ ۴۳. و علیg نیز میفرماید: «اعْقِلْذَلِکَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِیلٌ عَلَى شِبْهِه؛ در آنچه گفتم نیک بیندیش که هر مثال را همانند فراوان است» (شریف الرضى، نهجالبلاغه، 1414: خطبه ۱۵۳).
[12] Pإِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْO (حجرات/ 13).
[13] آن حضرت فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبِّکُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاکُمْ وَاحِدٌ لَافَضْلَلِعَرَبِیٍ عَلَى عَجَمِیٍّ وَ لَا لِعَجَمِیٍّ عَلَى عَرَبِیٍّ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ وَ لَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ إِلَّا بِالتَّقْوَى قَالَ اللهُ تَعَالَى: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» (کراجکى، معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، 1353: 21).
[14] برای نمونه موقعی که وارد روستایی میشدند واز بیماری وبا و یا دیوی میترسیدند، برای رفع ترس در برابر دروازه روستا ده بار صدای الاغ سر میدادند، و گاهی این کار را با آویختن استخوان روباه به گردن خود توأم میکردند. و اگر در بیابانی گم میشدند پیراهن خود را پشت و رو میکردند و میپوشیدند، و موقع مسافرت که از زنان خود میترسیدند، برای کسب اطمینان نخی را بر ساقه یا شاخه درختی میبستند، موقع بازگشت اگر نخ به حال خود باقی بود، مطمئن میشدند که زن آنها خیانت نورزیده است، و اگر باز، یا مفقود میگردید، زن را به خیانت متهم میساختند. اگر دندان فرزندان آنان میافتاد، آن را با دو انگشت به سوی آفتاب پرتاب کرده و میگفتند: آفتاب! دندان بهتر از این بده. زنی که بچهاش نمیماند، اگر هفت بار بر کشته مرد بزرگی قدم میگذاشت، معتقد بودند که بچه او باقی میماند و . . . (ر. ک: سبحانی، فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، 1387: 21ـ25).
منابع و مآخذ
ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، قم: مکتبه فقیه، 1410ق.