بررسی سندی حدیث نبوی عصمت اهل‌بیت در منابع روایی اهل‌سنت

نوع مقاله : مقاله علمی ترویجی

نویسنده

عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

چکیده

در احادیث بر جای مانده از رسول خدا، روایاتی وجود دارد که در آن از عصمت پیامبر و اهل‌بیت بزرگوار آن حضرت سخن به میان آمده است.
یکی از این روایات، حدیث «. . . أنا و أهل بیتی مطهرون من الذنوب» است که آن را محدثان اهل‌سنت از رسول خدا نقل کرده، و در آثار روایی، تفسیری و تاریخی خود ثبت کرده‌اند.
این حدیث که بر عصمت پیامبر و اهل‌بیت از همه گناهان دلالت دارد، از سند قابل قبولی برخوردار است. رجال سند حدیث عبارتند از: یعقوب بن سفیان فسوی فارسی، یحیی بن عبدالحمید حمانی، قیس بن ربیع اسدی کوفی، سلیمان بن مهران اعمش، عبایة بن ربعی اسدی کوفی و عبدالله بن عباس، که حدیث را از رسول خدا نقل کرده است. از رجال سند حدیث یک نفر متهم به غلوّ شده، لکن ادعای غلوّ درباره او ثابت نیست، و بر فرض ثبوت، غلوّ مانع وثاقت نیست. لذا رجال سند حدیث همگی موثق، و حدیث مورد نظر بدون ایراد است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

A Study of the Transmission of Prophetic Hadith on the Infallibility of the Ahl al-Bayt (a) in Sunni Sources

نویسنده [English]

  • Gholam Hossein Zeynali
Faculty member at the Center for Islamic Thought and Culture
چکیده [English]

In the traditions that have reached us from the Prophet (s), there are some narrations that speak about the infallibility of the Prophet (s) and Ahl al-Bayt (a). One of these narrations is the hadith: “I and my household have been purified from sin,” which Sunnī hadith scholars have narrated from the Prophet (s) and have recorded in their hadith texts, exegeses and historical works.
This hadith, which implies the infallibility of the Prophet (s) and Ahl al-Bayt (a) from all sins, has an acceptable chain of transmission. The narrators in the chain of this tradition are: Yaʿqūb ibn Sufyān Fasawī Fārisī, Yaḥyā ibn ʿAbd al-Ḥamīd Ḥimmānī, Qays ibn Rabīʿ Asadī Kūfī, Sulaymān ibn Mihrān Aʿmash, ʿAbāyah ibn Ribʿī Asadī Kūfī and ʿAbdullāh ibn ʿAbbās, who narrated the hadith from the Prophet (s) . From the narrators in the chain of the hadith, one individual has been accused of exaggeration, but the accusation of exaggeration regarding him has not been confirmed, and, on the assumption of confirmation, exaggeration is not [necessarily] an obstacle to reliability. Therefore, all the narrators in the chain of this hadith are reliable, and the hadith in question is without fault.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Prophet of Islam (s)
  • infallibility
  • Ahl al-Bayt (a)
  • prophetic hadith
  • chain of transmission

1. مقدمه

یکی از مهم‌ترین مباحثی که در تحقیقات اهل‌بیت پژوهی، توجه عالمان را به خود معطوف داشته، مسئله عصمت اهل‌بیتb از گناه، خطا، سهو و نسیان است. عالمان شیعه‌ امامیه برای اثبات عصمت اهل‌بیتb به آیاتی از قرآن کریم و روایاتی از رسول گرامی اسلام استناد کرده‌اند.

در یکی از این روایات که محدثان اهل‌سنت آن را از طریق عبدالله بن عباس از رسول خداa نقل کرده‌اند، حضرتa خود و اهل‌بیت خویش که مصداق آنان طبق روایات شأن نزول آیه‌ تطهیر علیg، فاطمهh، حسنg و حسینg می‌باشند (قمی، تفسیر قمی، 1367: 2/ 193؛ فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1410: 1 / 333 ـ 335؛ طوسی، تبیان، 1431: 8 / 339 ـ 340؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1411: 2/ 97، 103، 117، 126، 130؛ حاکم نیشابوری، مستدرک الصحیحین، بی‌تا: 3 / 147 ـ 148؛ سیوطی، در المنثور، 1403: 5/ 198؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بی‌تا: 6/ 365؛ هیثمی، مجمع الزوائد، 1402: 9/ 166ـ167) و ایشان از همه گناهان پاک و منزه‌اند. حدیث مورد نظر تا قرن ششم فقط در آثار اهل‌سنت ثبت شده، و پس از قرن ششم شماری از عالمان شیعه امامیه نیز آن را از منابع اهل‌سنت نقل کرده‌اند.

 نخستین اثری که این حدیث در آن ثبت شده، کتاب «المعرفة و التاریخ» اثر یعقوب بن سفیان فسوی (م 277 ق) است، وی با ذکر سند از عبدالله بن عباس، و او از رسول خدا نقل کرده که حضرت فرمود: «إنّ الله عزوجلّ خلق الخلق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسماً و ذلک قول الله عزوجل «و أصحاب الیمین» (واقعه / 27) و «أصحاب الشمال» (واقعه / 41)، فأنا من أصحاب الیمین، و أنا خیر أصحاب الیمین، ثم جعل القسمین أثلاثاً فجعلنی فی خیرها ثلثاً فذلک قوله «فأصحاب المیمنة» (واقعه / 8) «و السابقون السابقون» (واقعه / 10)، فأنا خیر السابقین، ثم جعل الأثلاث قبایل فجعلنی فی خیرها قبیلة و ذلک قوله «وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله أتقاکم إن الله علیم خبیر» (حجرات / 13) و أنا أتقی ولد آدم و أکرمهم علی الله عزوجل. ثم جعل القبائل بیوتاً فجعلنی فی خیرها بیتاً و ذلک قوله «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (احزاب / 33) و أنا و أهل بیتی مطهرون من الذنوب» (فسوی، المعرفة و التاریخ، 1401: 1/ 498).

«همانا خداوند مردم را دو قسم سعادتمند و شقاوتمند آفرید، و مرا در بهترین قسم، یعنی از سعادت‌مندان، و بهترین آنان قرار داد. سپس دو قسم را سه قسم نمود، و مرا بهترینِ قسم سوم که پیشگامانِ (در کار نیک) می‌باشند قرار داد. سپس اقسام سه گانه را به قبایلی تقسیم نمود، و مرا در بهترین قبیله قرار داد.

و من نزد خداوند پرهیزکارترین و گرامی‌ترین فرزند آدم هستم. سپس خداوند قبایل را به خانواده‌هایی تقسیم نمود، و مرا در بهترین خانواده قرار داد، و آن خانواده همان است که در سخن خداوند «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» آمده است. و من و اهل‌بیتم از همه گناهان پاک و پاکیزه‌ایم».

چنان که ملاحظه می‌کنید فراز پایانی حدیث، یعنی جمله «أنا و أهل‌بیتی مطهرون من الذنوب» در دلالت بر عصمت پیامبر و اهل‌بیتb از صراحت کافی برخوردار است، و نشان می‌دهد پیامبر و اهل‌بیتb از هر گونه گناه پاک و منزه بوده و به عبارت دیگر معصوم‌اند.

حدیث یاد شده در آثار متعددی از اهل‌سنت به ثبت رسیده است. از جمله عالمانی که این حدیث را در آثار خود ثبت کرده‌اند، می‌توان از جلال‌الدین سیوطی (م 911 ق) (سیوطی، در المنثور، 1403: 5/ 199)؛ ابن کثیر دمشقی (م 774 ق) (ابن کثیر، البدایة و النهایة، بی‌تا: 2/ 316)؛ ابوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458 ق) (بیهقی، دلائل النبوة، 1405: 1/ 171)؛ ابن مردویه اصفهانی (م 410 ق) (ابن مردویه، مناقب علی بن أبی طالب، 1424: 305)؛ ابا یعقوب فسوی (م 277ق) (فسوی، المعرفة و التاریخ، 1401: 1/ 498)، و مقریزی (845 ق) (مقریزی، امتاع الأسماء، 1420: 3/ 208) نام برد.

بدین ترتیب، قدیمی‌ترین کتابی که حدیث مورد نظر در آن به ثبت رسیده اثر ابا یعقوب فسوی «المعرفة والتاریخ» است و در میان اسناد این روایت هم، کوتاه‌ترین سند، سند ابا یعقوب فسوی فارسی است. به همین دلیل در این نوشتار این سند مورد بررسی قرار می‌گیرد.

رجال این سند عبارتند از: یعقوب بن سفیان فسوی فارسی؛ یحیی بن عبدالحمید حمانی؛ قیس بن ربیع؛ سلیمان بن مهران اعمش؛ عبایة بن ربعی اسدی کوفی؛ وعبدالله بن عباس، که حدیث را از رسول خدا نقل می‌کند (فسوی، المعرفة و التاریخ، 1401: 1/ 498).

یک ـ یعقوب بن سفیان فسوی

ابن کثیر درباره وی می‌نویسد: فهو ابو یوسف بن أبی معاویة الفارسی الفسوی، سمع الحدیث الکثیر، ‌و روی عن اکثر من الف شیخ من الثقات وغیرهم، و صنف کتاب التاریخ والمعرفة وغیره من الکتب المفیده، و قد رحل فی طلب الحدیث . . . نحو ثلاثین سنة . . . وقد أثنی علیه أبو زرعة الدمشقی و الحاکم ابو عبد الله النیسابوری، وقال: هو امام اهل الحدیث بفارس (ابن کثیر، البدایة و النهایة، بی‌تا: 11/ 69). «وی ابو یوسف فرزند ابو معاویه فارسی فسوی است. روایات فراوانی شنیده، و از بیش از هزار نفر از افراد ثقه حدیث نقل کرده است. و افرادی چون نسائی در سنن خود و ابن خزیمة و ابو عوانه اسفراینی و . . . از وی حدیث نقل کرده‌اند. و آثار مفیدی از جمله کتاب «المعرفة و التاریخ» را پدید آورده است. مدت سی سال برای آموختن و جمع‌آوری حدیث در شهرهای مختلف به مسافرت پرداخته است. ابو زرعه دمشقی و حاکم ابو عبدالله نیشابوری او را ستایش کرده‌اند. و حاکم نیشابوری گفته: وی در فارس پیشوای اهل حدیث بود».

ابن حبان نام وی را در کتاب «الثقات» ذکر نموده و می‌نویسد: یعقوب بن سفیان جوان فارسی از کسانی است که روایات را جمع‌آوری نمود و آثاری پدید آورد، و با پارسایی زندگی کرد (ابن حبان، کتاب الثقات، بی‌تا: 9/ 287).

ذهبی وی را مورد ستایش قرار داده و می‌نویسد:

«الحافظ الإمام الحجه ابو یوسف یعقوب بن سفیان جوان الفارسی الفسوی صاحب التاریخ الکبیر، روی عنه الترمذی، و النسائی، و ابن خزیمة، و ابو عوانة و ابن ابی حاتم، و . . . قال ابو زرعة الدمشقی: قدم علینا من نبلاء الرجال یعقوب بن سفیان یعجز اهل العراق أن یرو مثله» (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 2/ 582 ـ583؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 32/ 333).

حافظ و پیشوای معتبر ابو یوسف یعقوب بن سفیان جوان فارسی فسوی صاحب تاریخ بزرگ، که ترمذی و نسائی و ابن خزیمه و ابو عوانه و ابن ابی حاتم و . . . از وی روایت نقل کرده‌اند. ابو زرعه‌ دمشقی گفته است: مردی از مردان شریف و دانا یعنی یعقوب بن سفیان بر ما وارد شد، ‌مردی که اهل عراق از دیدن مانند او عاجزند(تا از وی روایت کنند).

محمد بن داود (بن دینار) فارسی از وی با عنوان «عبد صالح» یاد نموده و گفته است: «حدثنا یعقوب بن سفیان العبد الصالح» (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 2/ 583؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 32/ 333).

عبدالرحمن بن أبی حاتم می‌گوید: «قال لی أبی، ما فاتک من المشایخ فأجعل بینک وبینهم یعقوب بن سفیان، فإنک لا تجد مثله» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 32/ 333؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 339)؛ «پدرم به من گفت: ‌مطالبی را که از اساتید نتوانسته‌ای استفاده کنی از یعقوب بن سفیان استفاده کن که نظیر او را نخواهی یافت».

ابو الحجاج مزی درباره وی می‌نویسد:

«یعقوب بن سفیان جوان الفارسی، صاحب التصانیف المشهورة. قال النسائی: لا بأس به. وذکره ابن حبان فی کتاب «الثقات»» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 32/ 331؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 13/ 181)؛ «یعقوب بن سفیان جوان فارسی، دارای کتاب‌های مشهوری است. نسائی گفته است: ایرادی بر او وارد نیست. و ابن حبان نام وی را در کتاب «ثقات» ذکر کرده (که به معنای وثاقت او) است».

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد:

«قال مسلمةبن قاسم: لا بأس به. و قال الحاکم: کان امام اهل الحدیث بفارس. قال ابو زرعة الدمشقی: یعقوب بن سفیان کان نبیلاً جلیل القدر» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 339 ـ340)؛ «مسلة بن قاسم گفته است: ایرادی بر او وارد نیست. حاکم نیشابوری گفته است: وی پیشوای اهل حدیث در فارس بود، ابو زرعه دمشقی گفته است: یعقوب بن سفیان فردی دانا و هوشمند و بزرگوار بود».

شماری از دانشمندان درگذشت وی را در سال 277 ق (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 32/ 334) و برخی نیر در سال 280 یا 281 ق دانسته‌اند (ابن حبان، کتاب الثقات، 1393: 9/ 287).

دو ـ یحیی بن عبدالحمید حمانی

دومین شخص این سند یحیی بن عبدالحمید حمانی کوفی است. ذهبی درباره‌ وی می‌نویسد: «الحافظ الإمام الکبیر أبو زکریا بن المحدث الثقه أبی یحیی الحمّانی الکوفی صاحب «المسند» الکبیر. ولد نحو الخمسین ومئة» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 526 ـ527)؛ «حافظ و پیشوای بزرگ ابو زکریا فرزند محدث ثقة ابو یحیی حمانی کوفی صاحب کتاب «مسند» بزرگ، در حدود سال 150 ق متولد شد».

عبدالله بن عدی جرجانی می‌نویسد: «ولیحیی مسند صالح و یقال إنه اوّل من صنّف المسند بالکوفة ولم أرَ فی مسنده و أحادیثه منکر» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 31 / 433؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 537؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 217)؛ «یحیی (حمانی) دارای مسند خوبی است. و گفته می‌شود او نخستین کسی است که در کوفه کتاب «مسند» تألیف کرده است و من در مسند، و احادیث او، روایت نادرستی مشاهده نکردم». سخن ابن عدی نشان می‌دهد که روایت وی «. . . أنا و أهل بیتی مطهرون من الذنوب» که محور بحث کنونی ما می‌باشد نیز بدون ایراد و صحیح است.

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: قال احمد بن حنبل لیس به بأس، و قال مرّة: کان صدوقاً: قال مطین: ‌کان ثقة. قال عثمان الدارمی سمعت إبن معین یقول: إبن الحمّانی صدوق مشهور فی الکوفة ما بالکوفة مثله، ما یقال فیه إلا من حسد.

قال ابن ابی خیثمة عن ابن معین: إبن الحمّانی ثقة. . . وقال عبدالخالق بن منصور: سئل یحیی بن معین عن الحمانی فقال: صدوق ثقة (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 214ـ216؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 528 ـ 535؛ خطیب، تاریخ بغداد، بی‌تا: 14/ 169؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 31/ 420). وهکذا قال الدوری، و محمد بن عثمان بن أبی شیبه، و البغوّی، و ابن الدورقی، و مطین، و محمد بن ابی هارون همدانی، و عثمان بن سعید دارمی، و عبدالخالق بن منصور، و محمد بن عبدالله حضرمی و جماعة عن ابن معین (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 216؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 537؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 31/ 432).

احمد بن حنبل گفته است: ایرادی بر او وارد نیست، و بار دیگر گفته است: فردی راستگو است. مطین گفته است: فردی موثق و مورد اعتماد است، عثمان دارمی گفته است: از ابن معین شنیدم که می‌گفت:

یحیی بن حمانی فردی راستگو و در کوفه مشهور است، و در کوفه نظیر او وجود ندارد. و آنچه درباره او گفته می‌شود از سر حسادت است.

ابن ابی خیثمه از ابن معین نقل کرده که گفته است: ابن حمانی ثقه است. عبدالخالق بن منصور گفته است: از یحیی بن معین درباره حمانی سؤال شد، وی گفت: راستگو و مورد اعتماد است.

سایر افرادی که نامشان در سطور فوق آمده است نیز از ابن معین نقل کرده‌اند که وی حمانی را ثقه دانسته است.

ابن حجر می‌نویسد: قال محمد بن ابراهیم بوشنجی، و یحیی بن معین، و ابن نمیر: هو ثقة (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 217). افراد یاد شده نیز یحیی بن عبدالحمید را ثقه دانسته‌اند. ذهبی می‌نویسد: وقد تواتر توثیقه عن یحیی بن معین (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 537). «خبر توثیق حمانی توسط یحیی بن معین متواتر است».

ذهبی می‌نویسد: محمد بن منصور رمادی گفته است: «‌هو عندی اوثق من أبی بکر بن أبی شیبه، و ما یتکلمون فیه إلا من حسد» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 535؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 31/ 430)؛ «یحیی حمانی نزد من از ابوبکر بن ابی شیبه موثق‌تر است؛ و آنچه درباره‌ی او گفته می‌شود از سر حسادت است».

ذهبی می‌نویسد: «قال محمد بن أبی هارون الهمذانی: سألته عنه، فقال: ثقة و أبوه ثقة. فقلت: یقولون فیه، قال: یحسدونه، هو ـ والله الذی لا إله إلا هو ـ ثقة» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 536)؛ «محمد بن أبی هارون همدانی می‌گوید: از ابن معین درباره حمانی سؤال کردم، پاسخ داد:‌ ثقه است و پدر او نیز ثقه است. گفتم: درباره‌ او گفت‌وگوهایی وجود دارد. ابن معین گفت: به او حسادت می‌ورزند به خدا سوگند او ثقه است».

مزی می‌نویسد: علی بن حکیم و ابو حاتم قوّت حفظ او را مورد ستایش قرار داده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 11/ 217).

یحیی بن عبدالحمید حمانی در برابر مخالفان اهل‌بیتb موضعی سخت داشته است (ر. ک: ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 216؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 31/ 428؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بی‌تا: 14 / 176؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 533). و احتمال آن می‌رود که همین مواضع موجب شده تا برخی نیز او را تضعیف کنند، روشن است که این تضعیف‌های اندک و بدون دلیل، در مقابل توثیق‌های فراوان وی، وزنی ندارد و نمی‌تواند مانعی به شمار آید.

شماری از محدثان و رجال شناسان مانند: بخاری، محمد بن عبدالله حضرمی، معاویة بن صالح اشعری، عبدالله بن محمد بغوی و مطین، سال فوت حمانی را 228 ق دانسته‌اند (مزی، تهذیب التهذیب، 1404: 31/ 434؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10/ 540؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1413: 11/ 217).

سه. قیس بن ربیع اسدی کوفی

ذهبی می‌نویسد:‌ «قیس بن الربیع الأسدی الکوفی أحد اوعیة العلم، صدوق فی نفسه، سیئ الحفظ، کان شعبة یثنی علیه. وقال ابو حاتم: محله الصدق» (ذهبی، میزان الاعتدال، 1382: 3/ 393)؛ «قیس بن ربیع اسدی کوفی یکی از ظرف‌های دانش است، فی نفسه فردی راستگو است. حافظه وی خوب نیست، و شعبة بن حجاج همواره او را ستایش می‌نمود و ابو حاتم گفته است: فردی راستگو است».

ذهبی می‌نویسد: «وکان شعبة یثنی علیه، و وثقه عفان وغیره. وقال ابن عدی: عامة روایاته مستقیمة، و القول فیه ما قاله شعبة، و أنه لا بأس به. و قال یعقوب بن شیبه: هو عند جمیع اصحابنا صدوق و کتابه صالح» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 8/ 41؛ ذهبی، تذکرة‌ الحفاظ، بی‌تا: 1/ 227؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 352).

شعبة بن حجاج همواره قیس را ستایس می‌نمود، عفان و دیگران قیس را توثیق کرده‌اند. و ابن عدی گفته است: عموم روایات قیس درست است، و سخن حق درباره او همان چیزی است که شعبه گفته است، و آن این است که ایرادی بر او وارد نیست. و یعقوب بن شیبه گفته است: قیس نزد جمیع یاران ما فردی راستگو محسوب می‌شود و کتاب او نیز خوب است».

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: «وقال عفان: قیس ثقة یوثقه الثوری و شعبة و عن أبی الولید: کان قیس ثقة حسن الحدیث» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 351؛ مزی، تهذیب الکمال، 1404: 24/ 29ـ30)؛ «عفان گفته: قیس ثقه است و سفیا ثوری و شعبة بن حجاج او را ثقه دانسته‌اند. و ابو الولید قیس را ثقه و روایات او را نیکو شمرده است».

ابن حجر می‌نویسد: یعقوب بن سفیان فسوی نام قیس را در باب کسانی ذکر کرده که روایت آن‌ها خوب است (تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 352؛ مزی، تهذیب الکمال، 1404: 24 / 29).

احمد بن عبدالله عجلی می‌نویسد: «کان شعبة یروی عنه وکان معروفاً بالحدیث صدوقاً» (عجلی، معرفة الثقات، 1405: 2/ 220)؛ «شعبه از قیس روایت نقل می‌کرد، و قیس در علم حدیث فردی شناخته شده و راستگو بود».

عمر بن شاهین می‌نویسد: «قال ابو داود الطیالسی: قال لی شعبة: أدرکوا قیساً قبل أن یموت . . . وقال عثمان بن أبی شیبه: قیس بن الربیع کان صدوقاً» (عمر بن شاهین، تاریخ اسماء الثقات، بی‌تا: 191)؛ «ابو داود طیالسی می‌گوید: شعبة بن حجاج به من گفت: ‌پیش از آن که قیس فوت کند از او استفاده کنید. و عثمان بن أبی شیبه گفته است: قیس بن ربیع فردی راستگو است».

ابو الحجاج مزی می‌نویسد: «قال ابو داود الطیالسی عن شعبة: سمعت أبا حصین یثنی علی قیس بن الربیع، قال: وقال لنا شعبة: أدرکوا قیساً قبل أن یموت» (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 24/ 28)؛ «ابو داود طیالسی از شعبه نقل می‌کند که گفته است: شنیدم أبا حصین قیس بن ربیع را ستایش می‌کرد. ابو داود می‌افزاید: شعبه به ما گفت: پیش از آن که قیس بمیرد او را درک نموده (و از وی استفاده کنید)».

مزی می‌نویسد: «قال شریک فی جنازة قیس: ما ترک بعده مثله» (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 24/ 36؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 8/ 43؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 350)؛ «شریک بن عبد الله در تشییع جنازه قیس گفت: پس از قیس کسی مانند وی باقی نمانده است».

عبدالله بن عدی جرجانی پس از ارائه گزارشی مفصل از روایات قیس بن ربیع می‌نویسد: «و عامة روایاته مستقیمة و قد حدث عنه شعبة و غیره من الکبار و القول فیه ما قاله شعبه و أنه لا بأس به» (ابن عدی، الکامل، 1409: 6/ 46ـ47)؛ «عموم روایات قیس درست است و شعبه و دیگر بزرگان از او روایت نقل کرده‌اند. و سخن حق درباره او همان چیزی است که شعبه گفته است. و آن این است که ایرادی بر او وارد نیست».

درباره قیس بن ربیع تضعیف‌هایی نیز وجود دارد که مهم‌ترین آن سخن نسائی است.

ذهبی می‌نویسد: «قال النسائی: متروک. قلت: لا ینبغی أن یترک، فقد قال محمد بن المثنی: سمعت محمد بن عبید یقول: لم یکن قیس عندنا بدون سفیان، لکنه ولّی فأقام علی رجل الحد فمات، فطفئی أمره» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 8/ 43)؛ «نسائی گفته، ‌قیس متروک است. من می‌گویم:‌سزاوار نیست که وی ترک شود، زیرا محمد بن مثنی گفته است از محمد بن عبید شنیدم که می‌گفت؛ قیس نزد ما کمتر از سفیان نیست (چون سفیان او را توثیق نموده است) اما او به ولایت (مدائن) برگزیده شد و بر مردی اقامه حد نمود و آن شخص در نتیجه اقامه حد فوت نمود و کار قیس به خاموشی گرایید، و این اقدام موجب بد بینی برخی از مردم به وی شد».

چنان که ملاحظه می‌کنید ذهبی نظر نسائی را درباره تضعیف قیس نپذیرفته و آن را رد می‌کند.

ابن حجر می‌نویسد: «قال معاذ بن معاذ قال لی شعبه ألا تری إلی یحیی بن سعید یقع فی قیس بن الربیع، لا والله ما إلی ذلک سبیل. وقال عبید الله بن معاذ عن أبیه سمعت یحیی بن سعید ینقص قیساً عند شعبة فزجره ونهاه» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 350)؛ «معاذ بن معاذ می‌گوید: شعبة بن حجاج به من گفت: مگر نمی‌بینی که یحیی بن سعید علیه قیس بن ربیع بدگویی می‌کند، به خدا سوگند این سخنان درباره‌ قیس پذیرفته نیست. معاذ بن معاذ می‌گوید: شنیدم که یحیی بن سعید نزد شعبه قیس را تنقیص نمود، و شعبه او را از این کار نهی نمود».

چنان که می‌بینید شعبة بن حجاج که او را امیرالمؤمنین در علم حدیث لقب داده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 12 / 491). و از بزرگ‌ترین و موثق‌ترین محدثان اهل‌سنت در طول تاریخ می‌باشد تضعیف قیس بن ربیع را بر نمی‌تافته و از آن نهی می‌کرده است.

محمد بن عبدالله بن عمار می‌گوید: ‌قیس در علم حدیث صاحب نظر بود اما چون حاکم مدائن شد و در آنجا کسانی را مجازات نمود این امر موجب نفرت مردم از او شد (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 351).

شخص دیگری که ادعا شده قیس را تضعیف کرده احمد بن حنبل است. در مورد دیدگاه احمد باید گفت: اولاً؛ احمد به صراحت او را تضعیف نکرده، بلکه درباره قیس اظهار بی‌اطلاعی و سکوت کرده، و از توثیق او خودداری کرده است، لذا این اقدام احمد را نمی‌توان به معنای تضعیف قیس دانست.

ثانیاً؛ به نظر می‌رسد ادعای تضعیف قیس توسط احمد محل تأمل باشد، زیرا اگر احمد معتقد به ضعیف بودن قیس بود، با همه دقتی که در نقل روایت از افراد داشته، نباید روایات قیس را نقل می‌کرد، در حالی که احمد در کتاب «مسند» در جلد 1 ص 101، 190، 204 و جلد 2 ص 227؛ و جلد 4 ص 163؛ و جلد 5 ص 204 و 441، حداقل 8 بار از قیس روایت نقل کرده است. و در کتاب «علل» نیز سه بار در جلد 2 ص 293؛ و در جلد 3 ص 368 و ص 437 از وی مطلب نقل کرده است.

ادعای ضعف حافظه هم که از سوی ذهبی مطرح شده بود، ادعایی است که دلیلی برای اثبات آن وجود ندارد. علاوه بر این اگر ضعف حافظه داشت می‌بایست افراد بزرگی از معاصران وی که او را توثیق کرده و یا درباره او اظهار نظر کرده‌اند مانند: شعبة بن حجاج، سفیان ثوری، ابو داود طیالسی، عفان، ابو الولید، عثمان بن ابی شیبه، یعقوب بن سفیان فسوی و . . . به ضعف حافظه او اشاره می‌کردند و یا رجال شناسان صدر اول مانند عجلی (م 261 ق)، ابن شاهین (م 385 ق)، ابن عدی (م 365 ق) و . . . به این نکته توجه می‌کردند در حالی که آنان هیچ اشاره‌ای به ضعف حافظه قیس نکرده‌اند، بلکه شماری از افراد یاد شده کتاب او را خوب و روایاتش را نیکو شمرده‌اند (ابن حجر، ‌تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 352ـ351).

و ابن عدی از رجال شناسان قرون اولیه پس از ارائه گزارشی مفصل از روایات قیس، عموم روایات او را درست دانسته است (ابن عدی، الکامل، 1409: 6/ 46ـ47)، و هیچ گونه بهم ریختگی و عدم انسجام که ناشی از ضعف حافظه باشد در روایات وی مشاهده نمی‌شود.

و محدث بزرگی مانند سفیان بن عیینه گفته است: «‌ما رأیت رجلاً بالکوفه أجود حدیثاً من قیس بن الربیع» (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 24 / 30)؛ «در کوفه مردی که روایاتش بهتر از قیس بن ربیع باشد سراغ ندارم». و محدثان بزرگی چون ابو داود، ترمذی، و ابن ماجه و . . . روایات وی را نقل کرده‌اند (همان، 6/ 39).

به نظر می‌رسد آنچه موجب شده تا برخی از رجال شناسان قیس را تضعیف کنند دو چیز است: نخست رفتار او در دوران زعامتش بر مدائن و دوم گرایش‌های قوی شیعی او. به نظر می‌رسد مهم‌ترین عامل تضعیف او همین مسئله بوده و این که او، روایات فضایل اهل‌بیتb را نقل می‌کرده است. وی به مردم می‌گفته از او بخواهند تا حدیث «علیّ قسیم الجنة و النار» را برای آنان بیان نموده و توضیح دهد (ابن عدی، الکامل، 1409: 6/ 39). وی در سال 167 ق فوت کرده است (ذهبی، میزان الإعتدال، 1382: 3/ 396).

چهار ـ سلیمان بن مهران اعمش

اعمش، از بزرگ‌ترین محدثان مسلمان است.

ذهبی می‌نویسد: الحافظ الثقة شیخ الاسلام ابو محمد سلیمان بن مهران الأسدی الکوفی، أصله من بلاد الری (ذهبی، ذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 154).

«حافظ ثقه شیخ الاسلام ابو محمد سلیمان بن مهران اسدی کوفی، اصالةً از اطراف «ری» بود.

خطیب بغدادی می‌نویسد: «قال الفلاس: کان الأعمش یُسمّی المُصحف من صدقه» (خطیب، تاریخ بغداد، بی‌تا: 9/ 12؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 154)؛ «اعمش به خاطر شدت صداقتش مصحف نامیده می‌شد».

«قال یحیی بن القطان: الأعمش علامة الاسلام» (خطیب، تاریخ بغداد، بی‌‌تا: 9/ 9؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 154؛ مزی، تهذیب الکمال، 1404: 12/ 88)؛ «اعمش علامه اسلام است».

قال سفیان بن عیینه: کان الأعمش أقرأ هم لکتاب الله و أحفظهم للحدیث و أعلمهم بالفرائض» (خطیب، تاریخ بغداد، بی‌تا: 9/ 12؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 154)؛ «اعمش در قرائت کتاب خدا، و حفظ حدیث، و آگاهی از فرائض برترین دانشمند عصر خود بود».

«قال ابوبکر بن عیاش، کنّا نسمی الأعمش سید المحدثین» (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 12/ 88)؛ «ما اعمش را سرور محدثان می‌نامیدیم».

ذهبی می‌نویسد: «و کان رأساً فی العلم النافع و العمل الصالح» (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 154)؛ «أعمش از چهره‌های برجسته در علم مفید و عمل صالح بود».

قال عیسی بن یونس: «لم نرَ نحن ولا القرن الذین کانوا قبلنا مثل الأعمش» (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 12/ 88)؛ «نه ما و نه کسانی که در قرن پیش از ما بوده‌اند، فردی مانند اعمش را ندیده‌اند».

عجلی می‌نویسد: «سلیمان بن مهران الأعمش ثقة کوفی و کان محدث اهل الکوفه فی زمانه . . . وکان یقرأ القرآن، رأساً فیه» (عجلی، معرفة الثقات، 1405: 1/ 432ـ 434؛ خطیب، تاریخ بغداد، بی‌تا: 9/ 7)؛ «اعمش فردی موثق و اهل کوفه بود، و در روزگار خود محدث اهل کوفه به شمار می‌رفت و از قاریان برجسته قرآن بود».

ابن شاهین می‌نویسد: «سلیمان بن مهران الأعمش ابو محمد الکوفی أحد الأعلام، قال ابن المدینی: حفظ العلم علی أمّة محمدa بالکوفة ابو اسحاق السبیعی، و الأعمش» (ابن شاهین، تاریخ اسماء الثقات، بی‌تا: 14)؛ «سلیمان بن مهران اعمش یکی از بزرگان است. علی بن مدینی گفته است: علم را برای امت محمدa در کوفه ابو اسحاق سبیعی و اعمش حفظ کردند».

ابن حبان نیز نام اعمش را در کتاب «الثقات» ذکر نموده که به معنای وثاقت او است (ابن حبان، کتاب الثقات، 1393: 4/ 302).

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: قال یحیی بن معین: الأعمش ثقة.

وقال النسائی: ثقة ثبت (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 12/ 89ـ90). «ابن معین و نسائی اعمش را فردی موثق و مورد اعتماد دانسته‌اند».

ابن حجر می‌نویسد: سلیمان بن مهران الأعمش ثقة حافظ عارف بالقرائات (همان، 1/ 392).

«سلیمان بن مهران اعمش حافظی موثق و آشنا به قراآت است».

ذهبی نیز با تعابیری چون: الإمام، شیخ الإسلام، شیخ المقرئین و المحدثین (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 6/ 226ـ227) از او یاد کرده است.

ابو الحجاج مزی می‌نویسد: قال احمد بن عبدالله عجلی: ‌کان أعمش أحد فقهاء المدینة، تابعی ثقة، رجل صالح جامع للعلم (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 19/ 75).

«اعمش یکی از فقهای مدینه، از تابعین، ثقه، مردی صالح و جامع علوم است». وی در سال 147 یا 148 ق در سن 88 سالگی فوت کرده است (خطیب، تاریخ بغداد، بی‌تا: 9 / 13؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 12 / 89ـ90).

پنج ـ عبایة بن ربعی اسدی کوفی

عبایة بن ربعی از محدثان تابعی و از شیعیان اهل‌بیتb است. وی از علی بن ابیطالبg، ابو ایوب انصاری، و عبدالله بن عباس روایت نقل می‌کند. عمده‌ روایات او در باب فضائل اهل‌بیتb است و به افراد فوق الذکر منتهی می‌شود (ابن عدی، الکامل، 1409: 4 / 229؛ و ج 6 / 41، 339، 340). و پس از او نیز عمده‌ترین کسی که از وی روایت نقل می‌کند سلیمان بن مهران اعمش است.

رجال شناسان اهل‌سنت او را از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبg دانسته، بلکه او را شیعه‌ای غالی به شمار آورده و دقیقاً به همین دلیل او را تضعیف کرده‌اند (ذهبی، المغنی فی الضعفاء، 1418: 1/ 523؛ ابن حجر، لسان المیزان، 1390: 3 / 246).

مهم‌ترین دلیلی که آنان برای اثبات غالی بودن او ذکر کرده‌اند آن است که وی از امام علیg نقل کرده که حضرت فرموده‌اند: «أنا قسیم النار» (ابن عساکر، تاریخ دمشق، 1415: 42/ 299ـ301؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، 1390: 3 / 246؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بی‌تا: 7/ 392).

عقیلی، عبایة بن ربعی و موسی بن طریف که هر دو از تابعین می‌باشند را به خاطر نقل حدیث فوق نه تنها غالی، بلکه آنان را «ملحد» دانسته است. «کلاهما غالیان ملحدان» (ابن حجر، لسان المیزان، 1390: 3/ 247).

در نقد نظر عقیلی که این دو تابعی دانشمند را غالی و ملحد معرفی کرده لازم است اشاره کنیم که بحث غلو را پس از این بررسی خواهیم نمود. اما در مورد اطلاق کلمه «الحاد و ملحد» بر این دو مسلمان تابعی بزرگوار باید گفت، نظر به اینکه لغت شناسان کلمات (الحاد ـ ملحد) را به معنای عدول و اعراض از حق، و انحراف از راه مستقیم دانسته‌اند، و ابن منظور می‌نویسد: قال ابن السکیت: المُلحد: ‌العادل عن الحق (ابن منظور، لسان العرب، 1407: 3 / 388 – 389؛ طریحی، مجمع البحرین، 1375: 3/ 140ـ 141؛ قرشی، قاموس قرآن، 1371: 6/ 182). و کلمات یاد شده در قرآن کریم نیز به همین معنا به کار رفته است (ابو عبیده، مجاز القرآن، 1381: 1/ 233؛ نیشابوری، ایجاز البیان عن معانی القرآن، 1415: 1/ 349؛ طریحی، مجمع البحرین، 1375: 3/ 140)؛ به راستی عبایة بن ربعی و موسی بن طریف با نقل حدیث علی بن ابی طالبg (أنا قسیم النار) از کدام حق عدول و اعراض نموده، و از کدام صراط مستقیم منحرف شده‌اند تا عقیلی آنان را ملحد بنامد؟

علاوه بر این، تعیین و تشخیص حق و صراط مستقیم بر عهده چه کسی است، آیا بر عهده دانشمندان اهل‌سنت است یا بر عهده خدا و رسول است؟

تردیدی وجود ندارد که بر عهده خدا و پیامبر است؛ و وقتی رسول خدا علیg را محور حق «علی مع الحق و الحق معه . . . » (هیثمی، مجمع الزوائد، 1402: 7/ 235 با سند صحیح؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، 1415: 42/ 449) و مدار ایمان «یا علیّ لا یحبک إلّا مؤمن و لا یبغضک إلا منافق» (احمد بن حنبل، مسند، 1414: 1/ 95، 128؛ بخاری، صحیح مسلم، بی‌تا: 1/ 61؛ سنن ترمذی 5 / 306؛ ابو نعیم، حلیة الأولیاء، 1421: 4/ 160) و «قسیم الجنة و النار» معرفی می‌کند و کسی این روایات را از قول پیامبر یا علیg نقل می‌کند آیا او از حق و صراط مستقیم منحرف شده یا کسی که روایات پیامبرa و اهل‌بیت و صحابه را قبول ندارد؟

حدیث «علیّ قسیم الجنة و النار» در منابع شیعه:

دانشمندان امامیه حدیث یاد شده را از طریق پیامبر و حداقل چهار نفر از امامان اهل‌بیتb نقل کرده، و صحت مضمون آن را تأیید کرده‌اند.

1. از رسول خداa نقل کرده‌اند که خطاب به علی بن ابیطالبg فرمود: «أنت قسیم الجنة و أنت قسیم النار» (صدوق، امالی، بی‌تا: 361؛ مفید، امالی، 1413: 213؛ طبری، بشارة المصطفی، 1383: 56، 71، 101، 153، 161، 210؛ ابن بطریق، العمدة، 1407: 265 و 377؛ قمی، تفسیر قمی، 1412: 2/ 390؛ طوسی، امالی، 1414: 1/ 553)؛

2. از علیg نقل کرده‌اند که فرمود: «أنا قسیم الجنة و النار» (صفار، بصائر الدرجات، 1404: 199، 414 ـ 416؛ فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1410: 440؛ عیاشی، تفسیر عیاشی، 1411: 2/ 17، طوسی، امالی، 1414: 629)؛

3. از امام صادقg نقل کرده‌اند که فرمود: «علیّ قسیم الجنة و النار» (قمی، تفسیر قمی، 1412: 2/ 324؛ صدوق، علل الشرایع، بی‌تا: 1/ 177)؛

4. از امام رضاg نقل کرده‌اند که فرمود: «إن علیاً قسیم الجنة و النار» (صدوق، علل الشرایع، بی‌تا: 1/ 127، 161؛ صدوق، عیون اخبار، 1378: 2/ 86)؛

5. امام جوادg در زیارتی که برای امیرالمؤمنینg بیان داشته‌اند به این حدیث اشاره نموده و فرموده‌اند: السلام علیک یا قسیم الجنة و النار (کلینی، کافی، 1365: 4/ 570).

حدیث «قسیم النار» در منابع اهل‌سنت:

دانشمندان اهل‌سنت نیز این حدیث را گاهی از طریق پیامبر و گاهی از طریق امیرالمؤمنین علیg و امام رضاg به نشانه قبول نقل کرده، و جمعی از آنان کوشیده‌اند تا تفسیر قابل قبولی برای آن ارائه دهند. برخی از آنان عبارتند از :

 1. ابن عساکر دمشقی شافعی (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 1415: 42/ 299ـ301)؛

2. جار الله زمخشری (زمخشری، الفایق فی غریب الحدیث، 1417: 3/ 97)؛

3. قاضی عیاض (عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، بی‌تا: 1/ 165)؛

4. ابن اثیر (ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث، بی‌تا: 4/ 61)؛

5. محمد بن یوسف گنجی شافعی (شافعی، کفایة‌الطالب، بی‌تا: 72)؛

6. ابن حجر مکی (ابن حجر، الصواعق المحرقة، بی‌تا: 126)؛

7. ابن قتیبه دینوری (ابن قتیبه، غریب الحدیث، 1408: 1/ 377)؛

8. ابن منظور (ابن منظور، لسان العرب، 1407: 12/ 479)؛

9. زبیدی (زبیدی، تاج العروس، 1414: 17 / 569)؛

10. خوارزمی (خوارزمی، مناقب، بی‌تا: 294)؛

11. ابن ابی الحدید (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 1387: 19/ 139)؛

12. متقی هندی (متقی هندی، کنر العمال، 1409: 13/ 152)؛

13. ابن مغازلی (ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب، 1426: 81)؛

14. ابن مردویه (ابن مردودیه، مناقب علی بن ابی طالب، 1424: 133).

دانشمندان اهل‌سنت در مجموع دو تفسیر برای حدیث مورد نظر ارائه داده و هیچ گاه مضمون آن را غلو‌آمیز ندانسته‌اند.

تفسیر اول:‌ یکی از عالمان اهل‌سنت که حدیث را تفسیر نموده، احمد بن حنبل (م 241 ق) است. محمد بن یوسف گنجی از محمد بن منصور طوسی نقل کرده که گفته است: کنا عند احمد بن حنبل فقال له رجل: ‌یا أبا عبدالله ما تقول فی هذا الحدیث الذی یروی: أنّ علیاً قال: «أنا قسیم النار»؟ فقال احمد: و ما تنکرون من هذا الحدیث؟ ألیس روینا أن النبیa قال لعلی: «لا یحبک إلا مؤمن و لا یبغضک إلّا منافق»؟ قلنا: بلی. قال: فأین المؤمن؟ ‌قلنا فی الجنة. قال: ‌فأین المنافق؟‌ قلنا: ‌فی النار. قال: فعلیّ قسیم النار (گنجی، کفایة الطالب، 1404: 72، باب 3؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 1415: 42/ 301).

«ما نزد احمد بن حنبل بودیم که مردی از او پرسید: ‌نظرت درباره این حدیث که روایت می‌شود که علی بن ابیطالبg گفته: «من تقسیم کننده آتش هستم» چیست؟ احمد پاسخ داد: چرا این حدیث را انکار می‌کنید؟! مگر برای ما روایت نشده که پیامبرa به علیg فرموده است: «دوست ندارد تو را مگر مؤمن، و دشمن ندارد تو را مگر منافق»؟

گفتیم: آری، احمد گفت: ‌پس جایگاه مؤمن در کجاست؟‌ گفتیم: ‌در بهشت، احمد گفت:‌جایگاه منافق در کجاست؟ گفتیم: در آتش. احمد گفت: ‌پس علیg تقسیم کننده‌ آتش است».

ابو نعیم اصفهانی در ذیل حدیثی که احمد بن حنبل برای توجیه حدیث «علی قسیم النار» به آن استناد کرده.

یعنی حدیث «یا علی لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق» نوشته است: هذا حدیث صحیح متفق علیه (ابو نعیم، حلیة الاولیاء، 1421: 4 / 160). «این حدیث، صحیح و مورد اتفاق است».

علاوه بر این، روایات صحیح دیگری نیز وجود دارد که حدیث فوق را تأیید می‌کند. از جمله از خود امیرالمؤمنینg نقل است که فرمود: «والذی خلق الحبة و برأ النسمة إنّه لعهد النّبی الأمّی إلیّ أن لا یحبنی إلّا مؤمن و لا یبغضنی إلا منافق» (مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، بی‌تا: 1/ 61؛ ترمذی، سنن ترمذی، بی‌تا: 5/ 306؛ احمد بن حنبل، مسند، 1414: 1/ 84)؛ «سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید، این پیمان پیامبر امی است نسبت به من که دوست ندارد مرا مگر مؤمن، و دشمن ندارد مرا مگر منافق».

ابو سعید خدری می‌گوید: «‌انّا کنّا لنعرف المنافقین نحن معشر الأنصار ببغضهم علی بن أبی طالب» (ترمذی، سنن ترمذی، بی‌تا: 5/ 298)؛ «ما گروه انصار منافقین را از طریق دشمنی آنان با علی بن ابیطالب می‌شناختیم».

از جابر بن عبدالله انصاری نقل است که گفته است: «ما کنّا نعرف المنافقین إلا ببغضهم علیّاً رضی الله عنه» (طبرانی، معجم اوسط، 1415: 2/ 328)؛ «تنها راهی که می‌تـوانستیم منافقان را به وسیله آن بشناسیم، دشمنی آنان با علی بن ابی طالب[g] بود».

جار الله زمخشری و فخر رازی در ذیل آیه P. . . إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَىO (شوری/ 23) از رسول خداa نقل کرده‌اند که فرمود: «. . . ألا و من مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیامة مکتوباً بین عینیه آیس من رحمة الله، ألا و من مات علی بغض آل محمد مات کافراً، ألا و من مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحة الجنة» (زمخشری، کشاف، 1407: 4/ 220ـ221؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب، 1414: 27/ 595)؛ «. . . آگاه باشید هر کس با بغض آل محمدa بمیرد در روز قیامت خواهد آمد در حالی که بین دو چشمش نوشته شده از رحمت خدا به دور است. آگاه باشید هر کس با بغض آل محمد بمیرد کافر از دنیا رفته است. آگاه باشید هر کس با بغض آل محمد بمیرد بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید».

مفسران در ذیل آیه Pقُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَىO (شوری/ 23) از رسول خداa نقل کرده‌اند که فرمود:‌مقصود از «القربی» در آیه علی، فاطمه، حسن و حسینb هستند (زمخشری، کشاف، 1407: 4/ 220ـ221؛ فخر رازی مفاتیح الغیب، 1414: 27/ 595؛ ثعلبی، الکشف و البیان، 1422: 8/ 310ـ 311؛ میبدی، کشف الأسرار، 1371: 9/ 23).

فخر رازی در ذیل آیه می‌نویسد: به نقل متواتر ثابت است که مقصود از «آل محمدa» علی و فاطمه و حسن و حسین[b] می‌باشد (فخر رازی، مفاتیح الغیب، 1414: 27/ 595).

به شهادت روایات فوق محبت علیg نشانه ایمان، و بغض و عداوت آن حضرت نشانه نفاق است. و این قرآن کریم است که درباره مؤمنان می‌فرماید: Pوَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبِیراًO (احزاب/ 47)؛ «به مؤمنان بشارت ده که ایشان را از خدا بخشایشی است بزرگ».

و درباره منافقان می‌فرماید: Pبَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماًO (نساء/ 138)؛ «به منافقان بشارت ده که برایشان عذابی است دردناک».

بنابراین مضمون حدیث «علی قسیم النار» با آیات قرآن کریم و روایات صحیح پیامبر کاملاً هماهنگ است.

شماری از دانشمندان اهل‌سنت نیز در توجیه حدیث «علی قسیم النار»، مباحثی شبیه آنچه از احمد بن حنبل نقل شد بیان داشته‌اند، هر چند در توجیهات خود صراحتاً به روایات پیامبر استناد نکرده‌اند. افرادی مانند: زمخشری، ابن قتیبه دینوری، ابن اثیر، ابن منظور، ابن ابی الحدید، زبیدی، و شهاب الدین خفاجی، از آن جمله‌اند.

به نظر می‌رسد این توجیه را نخست ابن قتیبه ارائه داده و دیگر عالمان یاد شده با تصرفات اندکی از او گرفته‌اند.

ابن اثیر می‌نویسد: «وفی حدیث علی (أنا قسیم النار) أراد أن الناس فریقان: فریق معی، فهم علی هدی، و فریق علیّ فهم علی ضلال، فنصف معیَ فی الجنة، و نصف علیّ فی النار . . . قیل: أراد بهم الخوارج، و قیل: کل من قاتله» (ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، بی‌تا: 4/ 61؛ ابن قتیبه، غریب الحدیث، 1408: 1/ 377؛ زمخشری، الفایق فی غریب الحدیث، 1417: 3/ 97؛ ابن منظور، لسان العرب، 1407: 12/ 479؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 1387: 19/ 139، زبیدی، تاج العروس، 1414: 17/ 569؛ خفاجی، نسیم الریاض فی شرح الشفا القاضی عیاض، بی‌تا: 3/ 163).

و در حدیث امام علیg که فرمود: «أنا قسیم النار» مقصود حضرت آن است که مردم دو گروه‌اند: گروهی با من هستند که در هدایت‌اند، و گروهی مخالف من هستند که در گمراهی به سر می‌برند، پس نصف آنان که با من هستند در بهشت‌اند، و نصف دیگر که مخالف من هستند در آتش‌اند. . . . گفته شده مقصود حضرت از کسانی که در آتش‌اند خوارج‌اند. و گفته شده مقصود همه کسانی هستند که با ایشان جنگیده‌اند.

پس تفسیر نخست دانشمندان اهل‌سنت از حدیث «علی قسیم النار و الجنة» این شد که محبت آن حضرت نشانه ایمان و بغض و عداوت ایشان نشانه نفاق است، در نتیجه دوست‌داران ایشان اهل بهشت، و دشمنانشان اهل آتش‌اند؛ و امیرالمؤمنینg به این اعتبار «قسیم النار و الجنة» است.

تفسیر دوم: ابن ابی الحدید از ابو عبید هروی نقل کرده که در کتاب «الجمع بین الغریبین» در تفسیر حدیث «علی قسیم النار و الجنة» گفته است: گروهی از پیشوایان، حدیث را تفسیر کرده و گفته‌اند: ‌از آنجا که دوست‌داران آن حضرت در بهشت و دشمنان ایشان در آتش‌اند، ایشان به این اعتبار «قسیم النار و الجنة» است. ابو عبید می‌افزاید: «قال غیر هؤلاء: بل هو قسیمها بنفسه فی الحقیقة، یدخل قوماً إلی الجنة و قوماً الی النار» و هذا الذی ذکره ابو عبید أخیراً هو ما یطابق الأخبار الواردة فیه، یقول للنار: هذا لی فدعیه، و هذا لک فخذیه» (ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، 1387: 19/ 139).

«گروه دیگری از پیشوایان گفته‌اند: ‌آن حضرت بنفسه و به طور حقیقی، تقسیم کننده بهشت و جهنم است، گروهی را وارد بهشت و گروهی را وارد دوزخ می‌کند». ابن ابی الحدید می‌گوید: «این نظر ابو عبید مطابق اخباری است که درباره آن حضرت وارد شده است که به آتش می‌گوید: ‌این سهم من است، آن را واگذار و این سهم تو است آن را بگیر» (همان، 9/ 165).

نظر ابو عبید و ابن ابی الحدید اشاره دارد به روایاتی که از امیرالمؤمنین علی بن أبی طالبg نقل شده که فرمود: «أنا قسیم النار یوم القیامه أقول خذی ذا وذری ذا»، و فرمود: أنا قسیم النار یوم القیامة أقول هذا لی و هذا لک» (ابن عساکر، تاریخ دمشق، 1415: 42/ 298).

امام رضاg نیز از رسول خداa نقل کرده‌اند که به علیg فرمود: أنت قسیم الجنة و النار فی یوم القیامة، تقول للنار، هذا لی و هذا لک» (ابن حجر، الصواعق المحرقة، بی‌تا: 126).

3. نقل حدیث توسط حافظان ثقه

افزون بر نقل و پذیرش و توجیه حدیث «علیّ قسیم النار» توسط عالمان تشیع و جمعی از عالمان بزرگ اهل‌سنت، جمعی از محدثان بزرگ اهل‌سنت که وثاقت آنان به تأیید رجال شناسان بزرگ رسیده نیز حدیث یاد شده را نقل ‌کرده‌اند.

فقط ابن عساکر دمشقی حدیث مورد نظر را سیزده بار با سیزده سند در تاریخ مدینه دمشق ذکر کرده که جمع زیادی از حافظان ثقه در اسناد وی قرار دارند. از آن جمله‌اند:

1. حافظ ثقه (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 154؛ عجلی، معرفة الثقات، 1405: 1/ 432 ـ‌434) سلیمان بن مهران اعمش، که یحیی بن قطان او را علامه اسلام دانسته‌ (خطیب، تاریخ بغداد، بی‌تا: 9 / 9؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1 / 154)، و در قرائت قرآن، حفظ حدیث، آگاهی از فرائض، عبادت، صداقت، و زهد پارسایی، سرآمد محدثان عصر خود بوده است (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 154؛ خطیب، تاریخ بغداد، بی‌تا: 9/ 12).

وی حدیث را از عبایة بن ربعی نقل کرده و شدیداً به آن معتقد بوده است، تا آنجا که علیرغم فشارهای فراوانی که بر او وارد می‌شده تا از نقل این حدیث، و دیگر روایات فضائل اهل‌بیتb خودداری کند، اما او این فشارها را تحمل نموده و بر نقل حدیث مورد نظر اصرار می‌ورزیده است.

عیسی بن یونس می‌گوید:

وقتی اعمش حدیث: «أنا قسیم النار» را روایت کرد و خبر نقل این حدیث به اهل‌سنت رسید نزد اعمش آمده و به وی گفتند: «تحدثُ بهذا بأحادیث تقوی بها الرافضه و الزیدیة و الشیعة. قال:‌سمعته فحدثت به، فقالوا: أوَ کل شیءٍ سمعتَهُ تُحدِثُ به؟» (ابن عساکر، تاریخ دمشق، 1415: 42 / 299).

نقل این روایات توسط تو موجب تقویت رافضه و زیدیه و شیعه می‌شود، اعمش پاسخ داد: این روایات را شنیدم و نقل می‌کنم، آنان به اعمش گفتند: آیا هر چیزی را که شنیده‌ای باید نقل کنی؟

ابو معاویه می‌گوید:‌ما به اعمش گفتیم این روایات «علی قسیم النار و فضائل اهل بیتb» را نقل نکن، اعمش در آن لحظه گفت: ‌من گاهی دچار سهو می‌شوم و هر گاه چنین شد به من یادآوری کنید.

ابو معاویه می‌گوید: روز دیگری نزد اعمش بودیم که مردی وارد شد و از او درباره حدیث «أنا قسیم النار» سؤال نمود، «قال فَتَنَحنَحَت قال: فقال الأعمش هؤلاء المرجئه لا یَدعُونی أُحدّثُ بفضائل علیّ رضی الله عنه، أخرجوهم من المسجد حتی أحدثکم» (همان).

«ابو معاویه می‌گوید: اعمش (با هدف به دست آوردن فرصتی برای تفکر و کسب اطلاع از موقعیت مجلس) سرفه‌ای کرد و گفت: این مرجئه نمی‌گذارند روایات فضائل علیg را بیان کنم، آنان را از مسجد بیرون کنید تا روایات فضایل را برای‌ شما بیان کنم».

چنان که می‌بینید اعمش حدیث مورد نظر را درست، و مخالفان آن را «مرجئه» می‌نامد، و تلاش می‌کند تا به هر شکل ممکن، آن را برای مردم بیان کند.

2. حافظ موثق (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 32/ 331؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 13 / 181) یعقوب بن سفیان فسوی فارسی؛

3. حافظ ثقه (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 10 / 526 ـ537؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11 / 216) یحیی بن عبدالحمید حمانی؛

4. حافظ ثقه (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 8 / 41؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 8 / 352) قیس بن ربیع اسدی کوفی؛

5. حافظ ثقه (ابن حجر، تقریب التهذیب، 1415: 1/ 703) علی بن مسهر؛

6. حافظ ثقه (همان) ابو معاویه الضریر؛

7. حافظ ثقه (همان، 2/ 258) هارون بن سعید؛

8. حافظ ثقه (همان، 2/ 366) ابابکر بن عیاش؛

9. حافظ ثقه (همان، 2/ 70) محمد بن حازم الضریر؛

10. حافظ ثقه (همان، 1/ 207) حسن بن علی حلوانی؛

11. حافظ ثقه (همان، 1/ 776) عیسی بن یونس؛

12. حافظ ثقه (همان، 2/ 138) محمد بن موسی؛

13. حافظ ثقه (همان، 2/ 55) محمد بن اسماعیل بن سمرة؛

14. حافظ ثقه (همان، 2/ 58) محمد بن بشر العبدی؛

15. حافظ ثقه (همان، 2/ 58) محمد بن ایوب؛

16. حافظ ثقه (همان، 2/ 145) عبدالله بن یحی بن ابی سمینه؛

17. حافظ ثقه (همان، 1/ 489) عبدالله بن داود الخریبی؛

18. حافظ ثقه (همان، 1/ 243) حمزة بن یوسف؛

19. حافظ ثقه (همان، 2/ 129) محمد بن المثنی؛

20. حافظ ثقه (همان، 1 / 371) سفیان بن عیینه؛

21. حافظ ثقه (همان، 2/ 149 ـ 150) محمد بن یوسف؛

22. حافظ ثقه (همان، 2/ 136) محمد بن منصور طوسی؛

23. حافظ ثقه (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 3/ 991ـ995) علی بن عمر دارقطنی، روایت وی را ابن حجر مکی نقل کرده است (ابن حجر، الصواعق المحرقه، بی‌تا: 126)؛

24. حافظ ثقه (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 4/ 1328) ابن عساکر دمشقی شافعی؛

25. حافظ ثقه (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 3/ 1135ـ 1138) ابوبکر خطیب بغدادی؛

26. حافظ ثقه مخول (ابن حجر، تقریب التقریب، 1415: 2 / 167)؛

27. حافظه ثقه (همان، 1/ 592) عبدالرحمن بن مهدی.

افراد فوق الذکر بخشی از حافظان موثق اهل‌سنت‌اند که حدیث «علی قسیم النار» را نقل کرده‌اند. به راستی آیا این حافظان بزرگ مطلب غلو آمیز و باطلی را نقل کرده‌اند؟! یا اینکه آنان حدیث یاد شده را غلو‌آمیز نمی‌دانسته، بلکه آن را فضیلتی صحیح و ثابت برای علی بن أبی طالبg می‌دانسته‌اند و به این خاطر نقل کرده‌اند.

4. دو معیار اصلی در وثاقت راوی حدیث

ناصر الدین البانی که خود از پیروان ابن تیمیه به شمار می‌آید در پاسخ به ابن تیمیه که وجود برخی از رجال موثق شیعه در سند برخی از روایات را موجب تضعیف آن روایات دانسته می‌نویسد:

این مسئله موجب تضعیف حدیث نمی‌شود، زیرا آنچه در راوی حدیث معتبر است این است که راستگو باشد و از قدرت حفظ برخوردار باشد، اما مذهب و اعتقادات مذهبی، چیزی است که بین آن فرد و خدایش وجود دارد و حساب آن با خداوند است. و به همین خاطر است که صاحبان صحیح بخاری و مسلم، و افراد دیگری جز آنان، از افراد مخالفی که ثقه بوده‌اند مانند: خوارج، شیعه و جز آنان حدیث نقل کرده‌اند و «ابن حبان» در کتاب مشاهیر علماء الامصار (ص 159 ح 1263)؛ و اثر دیگرش «کتاب الثقات» (ج 6 ص 140) جعفر بن سلیمان ضبعی را شیعه‌ای غالی، و حدیث «علی ولی کل مؤمن بعدی» را که وی در سند آن قرار دارد صحیح، و خود جعفر بن سلیمان را فردی موثق، و روایات وی را متقن دانسته است. و در میان محدثان بزرگ ما اختلافی وجود ندارد که فرد راستگوی متقن اگر در او بدعتی وجود داشته باشد اما مردم را به آن بدعت دعوت نکند، تمسک به اخبار چنین فردی جایز است (البانی، سلسلة الصحیحة، بی‌تا: 5/ 262ـ264).

چنان که ملاحظه می‌کنید در اثبات وثاقت راوی حدیث، مذهب و اعتقادات مذهبی نقشی ندارد و آنچه مهم است داشتن صداقت و حافظه قوی است، و «عبایة بن ربعی» از این دو شرط اصلی که برای راوی حدیث لازم است، برخوردار بوده است. و کسی از رجال شناسان او را به دروغ گویی و ضعف حافظه متهم نکرده است.

5. آیا غلوّ مانع وثاقت و موجب ضعف راوی است؟

اولاً، مضمون حدیث «علی قسیم الجنة و النار» به هیچ روی غلو آمیز نیست، چون مورد تأیید روایات صحیح دیگری است که محدثان فریقین از رسول خداa نقل کرده‌اند.

ثانیاً، اگر نقل و اعتقاد به حدیث یاد شده غلوّ محسوب شود باید همه محدثان و دانشمندانی که بعد از عبایة بن ربعی حدیث فوق را نقل، پذیرفته و توجیه کرده‌اند نیز غالی به شمار آیند، در حالی که کسی آنان را غالی ندانسته است. پس چرا باید در این میان فقط عبایة بن ربعی غالی دانسته شود؟!

ثالثاً، لغت‌شناسان کلمه «غلوّ» را به معنای زیاده روی و تجاوز از حد دانسته‌اند.

خلیل بن احمد فراهیدی می‌نویسد: ‌غلا الناس فی الأمر، أی: جاوزوا حده (خلیل، کتاب العین، 1410: 4 / 446).

راغب می‌نویسد: الغلوّ تجاوز الحد (راغب، مفردات، 1412: 1 / 613).

ابن منظور می‌نویسد: یغلو غلوّاً: جاوز حدّه (ابن منظور، ‌لسان العرب، 1407: 15/ 132).

ابن هائم می‌نویسد: الغلو: الزیادة (ابن هائم، التبیان فی تفسیر غریب القرآن، 1423: 1 / 145).

طریحی می‌نویسد: (غلا) قوله تعالی: «لا تغلو فی دینکم» (4 / 171) أی لا تجاوزوا الحد، بأن ترفعوا عیسی أن تدعوا له الإلهیة، فالغالی من یقول فی أهل البیت bما لا یقولون فی أنفسهم کمن یدعی فیهم النبوة و الإلهیة (طریحی، مجمع البحرین، 1375: 1/ 318ـ319).

به راستی عبایة بن ربعی کدام زیاده روی را مرتکب شده، و از کدام حد تجاوز کرده تا اینکه غالی شمرده شود؟!

اینکه چه سخنی درباره‌ اهل‌بیتb غلو است یا غلوّ نیست بر عهده چه کسی است؟

رابعاً، ادعای غلوّ از سوی دانشمندان اهل‌سنت معیار روشنی ندارد، بلکه مسئله‌ای سلیقه‌ای است لذا فراوان روی داده است که رجال شناسی شخصی را غالی دانسته، و دیگری او را غالی ندانسته، بلکه غالی بودن او را انکار کرده و او را توثیق کرده‌ است. از باب مثال: ‌ذهبی درباره «محمد بن جحاده» می‌نویسد:

«محمد بن جحاده من ثقات التابعین، قال ابو عوانة الوضاح: کان یغلو فی التشیع. قلت: ما حفظ عن الرجل شتمٌ اصلاً، فأین الغلوّ؟» (ذهبی، میزان الاعتدال، 1382: 3/ 498).

چنان‌که می‌بینید ابو عوانه وضاح او را غالی می‌داند اما ذهبی ادعای غلو را درباره او ردّ می‌کند.

احمد بن حنبل، ابو حاتم رازی، نسائی، ابن حبان، عجلی، عثمان بن ابی شیبه، و یعقوب بن سفیان فسوی او را توثیق نموده (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 9/ 81؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 24/ 578)، و محدثان بزرگی مانند: حصین بن نمیر، حماد بن زید، داود بن زبرقان، سفیان ثوری، سفیان بن عیینة، شریک بن عبدالله، شعبة بن حجاج، و . . . از وی حدیث نقل کرده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 24/ 577).

نکته‌ای که درباره‌ سخن ذهبی قابل ذکر است این است که او علت غالی نبودن «محمد بن جحاده» ‌را این می‌داند که از او دشنامی نسبت به برخی از صحابه به ثبت نرسیده است. باید گفت اگر معیار غلو دشنام به برخی از صحابه باشد از «عبایة بن ربعی» نیز دشنام برخی از صحابه به ثبت نرسیده است، بلکه او فضائل اهل‌بیتb را نقل می‌کرده است.

پس دلیلی برای غالی معرفی کردن او وجود ندارد.

علاوه بر این، به شهادت تاریخ صحیح خود صحابه با هم نزاع نموده یکدیگر را دشنام داده، بلکه یگدیگر را به قتل می‌رسانده‌اند، پس با استناد به معیاری که ذهبی برای غلوّ ذکر کرده، بخشی از صحابه که بخشی دیگر را دشنام می‌داده‌اند باید غالی شمرده شوند. افزون بر این، جا دارد از ذهبی بپرسیم معیاری که ایشان برای غلوّ ذکر کرده مستند به کدام آیه از کتاب خداوند، یا کدام حدیث صحیح از سنت پیامبرa، یا کدام برهان از براهین عقل است؟

چنان که دیدیم هیچ دلیلی بر غلوّ بودن حدیث: «علی قسیم الجنة و النار» و غالی بودن راوی آن «عبایة بن ربعی» وجود ندارد.

حال اگر فرض کنیم که نقل و اعتقاد به آن حدیث غلوّ، و عبایة بن ربعی غالی باشد، آیا غلوّ می‌تواند موجب تضعیف راوی حدیث شود؟

بررسی دیدگاه‌های رجال شناسان بزرگ اهل‌سنت نشان می‌دهد که آنان غلوّ را مانع وثاقت و موجب تضعیف فرد غالی نمی‌دانند. آنان افراد زیادی را غالی دانسته و در عین حال آنها را توثیق کرده‌اند.

نمونه‌هایی از نظرات آنان به قرار ذیل است؛

یک. عمرو بن جابر الحضرمی

عجلی درباره وی می‌نویسد: « تابعی ثقه و کان یغلوا فی التشیع» (عجلی، معرفة‌ الثقات، 1405: 2/ 173).

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: «قال ابو حاتم، صالح الحدیث، وهو ثقة؛ ذکره یعقوب بن سفیان فی جملة الثقات، و صحح الترمذی حدیثه» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 8/ 10).

چنان که مشاهده می‌کنید، خود عجلی که او را غالی دانسته به وثاقت او نیز تصریح کرده است. ابو حاتم و یعقوب بن سفیان فسوی نیز او را ثقه دانسته، و ترمذی روایات وی را صحیح دانسته است.

دو. یحیی بن الجزّار

احمد بن حنبل درباره وی می‌نویسد: «‌کان یغلو فی التشیع» (احمد بن حنبل، ‌العلل، 1408: 3/ 93).

عقیلی می‌نویسد: «‌کان یغلو فی التشیع» (عقیلی، ضعفاء العقیلی، 1418: 4/ 396).

ذهبی می‌نویسد: «صدوق، وُثق. قال حکم بن عتیبة: کان یغلو فی التشیع» (ذهبی، میزان الاعتدال، 1382: 4/ 367).

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: «قال الجوزجانی: کان غالیاً مفرطاً».

«قال ابو زرعة، و النسائی، و ابو حاتم: ثقة، و ذکره ابن حبان فی کتاب «الثقات»‌قال ابن سعد: کان یغلو فی التشیع و کان ثقة. قال العجلی: ‌کوفی ثقة» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 11/ 168 ـ 169).

چنان که می‌بینید فرد یاد شده در عین حال که غالی معرفی شده، توثیق هم شده است. به خصوص ابن سعد در عین حال که او را غالی می‌داند، توثیق هم کرده است.

سه. حارث بن عبدالله الأعور الهمدانی

ابن حبان درباره وی می‌نویسد: «کان غالیاً فی التشیع» (ابن حبان، مجروحین، بی‌تا: 1 / 222).

ابن حجر می‌نویسد: «قال ابن معین: ثقة. قال ابن ابی داود: کان الحارث افقه الناس . . . قال احمد بن صالح المصری: الحارث الأعور ثقة» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 2/ 126ـ 127).

ابو الحجاج مزی می‌نویسد: ابن شاهین نام وی را در شمار ثقات ذکر کرده، و ابی داود، نسائی، ابن ماجه، شعبی، ابو البختری، ابو اسحاق سبیعی، عطاء بن ابی رباح و . . . از وی روایت نقل کرده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 5/ 245ـ 253).

ذهبی می‌نویسد:‌ «من کبار علماء التابعین، قال النسائی: لیس به یأس، قال ابن معین: حارث الأعور ثقة» (ذهبی، میزان الإعتدال، 1382: 1/ 435 ـ 437).

چنان‌که ملاحظه می‌کنید، ابن حبان محدث یاد شده را غالی می‌داند، ‌اما رجال شناسان بزرگی مانند: ابن معین و ابن شاهین و دیگران او را ثقه می‌دانند.

چهار. علی بن الجعد الجوهری

بزار درباره وی می‌نویسد: «‌کوفی غال فی التشیع» (بزار، کشف الاستار، بی‌تا: ح 1622).

ابن حجر می‌نویسد: «قال العجلی: کان یتشع لا بأس به. قال یعقوب بن شیبة: ثقة صالح الحدیث، قال الترمذی: صدوق، قال الساجی: کان من أهل الصدق. قال ابن عدی: لم أرَ أحداً من البصریین و غیرهم امتنع من الروایة عنه، و کان یغلو فی التشیع» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 7/ 283).

ابو الحجاج مزی می‌نویسد: قال یحیی بن معین: علی بن الجعد ثقة صدوق، ثقة صدوق. و قال ابو زرعة: کان صدوقاً فی الحدیث. و قال ابو حاتم: کان متقناً صدوقاً، و قال صالح بن محمد الأسدی: ثقة و قال النسائی: صدوق (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 20/ 348 ـ350).

«ذکره ابن حبان فی کتاب الثقات» (ابن حبان، کتاب الثقات، 1393: 8/ 466)

ذهبی می‌نویسد: «علی بن الجعد الجوهری البغدادی ثقة» (ذهبی، تذکرة الحفاظ، بی‌تا: 1/ 399). بخاری، مسلم، ابی داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه، احمد بن حنبل، ابو زرعه رازی، ابویعلی موصلی، یحیی بن معین، محمد بن ادریس رازی، ابو حاتم، قتاده، حماد بن زید، حماد بن سلمة، زائده، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه، شعبة بن حجاج، و . . . از وی روایت نقل کرده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 20/ 343؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 7/ 283).

چنان‌که ملاحظه شد، در عین حال که برخی او را غالی دانسته‌اند، جمع زیادی از رجال شناسان بزرگ او را توثیق کرده‌اند.

ابن عدی در عین حال که او را غالی می‌داند معتقد است، همه محدثان روایات وی را پذیرفته، و کسی از پذیرش روایات او امتناع نکرده است.

پنج. علی بن غراب الفزاری

ابو الحجاج مزی می‌نویسد: قال احمد بن حنبل: کان صدوقاً. قال ابن معین: ثقة صدوق. قال النسائی: لا بأس به. وقال الدارقطنی: یعتبر به. وقال ابن حبان: کان غالیاً فی التشیع (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 21/ 92ـ95؛ ابن حبان، مجروحین، بی‌تا: 2/ 105).

ابن حجر می‌نویسد: قال احمد: ما أراه کان إلا صدوقاً، کان حدیثه حدیث اهل الصدق، قال ابن معین: ثقة صدوق. قال ابو حاتم: لا بأس به. قال النسائی: لیس به بأس. قال الدارقطنی: یعتبر به.

قال ابن حبان: کان غالیاً فی التشیع. قال ابن سعد: کان صدوقاً. قال ابن قانع: کوفی شیعی ثقة. قال عثمان بن ابی شیبه: ثقة (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 7/ 325؛ ذهبی، میزان الاعتدال، 1382: 3/ 149).

چنان‌که ملاحظه شد برخی از رجال شناسان او را غالی دانسته، و اکثر رجال شناسان و محدثان او را توثیق کرده‌اند.

شش. علی بن هاشم بن البرید البریدی

ابو الحجاج مزی درباره‌ وی می‌نویسد:«‌ذکره ابن حبان فی کتاب الثقات وقال: ‌کان غالیاً فی التشیع» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 21/ 167؛ ابن حبان، کتاب الثقات، 1393: 7/ 213). «قال احمد بن حنبل و ابن معین، و یعقوب بن شیبه: ثقة. قال علی بن مدینی: کان صدوقاً ثقة» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 21/ 166).

ذهبی می‌نویسد: «قال ابو زرعة: صدوق. وقال النسائی: لیس به یأس» (ذهبی، میزان الاعتدال، 1382: 3/ 160).

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: احمد بن حنبل، ابن معین، ابن مدینی، یعقوب بن شیبه، ابو زرعة، ابن حبان، ابن سعد، و عجلی او را توثیق کرده‌اند (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 7/ 343).

چنان‌که می‌بینید ابن حبان هم‌زمان با اینکه او را غالی معرفی می‌کند توثیق هم می‌کند. سایر رجال شناسان هم او را توثیق کرده و جمع زیادی از محدثان بزرگ مانند: بخاری، مسلم، ابی داود، ‌ترمذی، نسائی، ابن ماجه و . . . نیز از وی روایت نقل کرده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 21/ 169).

هفت. فطر بن خلیفة المخزومی

یعقوب بن سفیان. فسوی درباره وی می‌نویسد: کان یغلی فی التشیع (فسوی، المعرفة و التاریخ، 1401: 2/ 175).

ابو الحجاج مزی می‌نویسد: «‌قال احمد بن حنبل: ثقة، صالح الحدیث».

قال یحیی بن سعید: «ثقة. قال یحیی بن معین: ‌ثقة. وقال العجلی: کوفی ثقة، حسن الحدیث، و قال ابو حاتم: ‌صالح الحدیث. وقال النسائی: لیس به بأس. و قال فی موضع آخر: ثقة، حافظ، کیّس» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 23/ 314ـ315).

چنان که می‌بینید یعقوب بن سفیان وی را غالی دانسته، و با این وجود جمع کثیری از رجال شناسان او را توثیق نموده و شمار زیادی از محدثان مانند: بخاری، ابی داود، نسائی، ترمذی، ابن ماجه، سفیان ثوری، سفیان بن عیینه، عبداله بن داود خریبی، فضل بن دکین، یحیی بن سعید قطان و . . . از وی حدیث نقل کرده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 23/ 313).

هشت. محمد بن فضیل بن غزوان بن جریر

ابو الحجاج مزی درباره وی می‌نویسد: «ذکره ابن حبان فی کتاب الثقات وقال:‌کان یغلو فی التشیع. قال احمد بن حنبل: کان حسن الحدیث. قال یحیی بن معین: ثقة. قال ابو زرعة: صدوق من اهل العلم. قال ابو حاتم: شیخ. قال النسائی: لیس به بأس» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 26 / 297 ـ 298).

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: «قال ابن سعد: کان ثقة صدوقاً کثیر الحدیث. قال العجلی: کوفی ثقة شیعی. قال علی بن المدینی: کان ثقة ثبتاً فی الحدیث. قال الدارقطنی: کان ثبتاً فی الحدیث. و قال یعقوب بن سفیان: ثقة شیعی» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 9/ 360).

چنان‌که می‌بینید، افزون بر توثیق وی توسط جمع زیادی از رجال شناسان و محدثان بزرگ، ابن حبان هم زمان با اینکه او را غالی معرفی می‌کند ثقه هم می‌داند.

نه. أبان بن تغلب

ذهبی درباره وی می‌نویسد: «‌کوفی شیعی جلد، لکنه صدوق، . . . وقد وثقه احمد بن حنبل، و ابن معین، ‌و ابو حاتم، و نسائی، و قال ابن عدی: کان غالیاً فی التشیع» (ذهبی، میزان الاعتدال، 1382: 1/ 5؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 2/ 7).

ابو الحجاج مزی می‌نویسد: «قال ابن عدی: له احادیث عامتها مستقیمة، و هو من أهل الصدق فی الروایات» (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 2/ 7).

ابن حجر می‌نویسد: «قال ابن عجلان: ابان بن تغلب ثقة».

قال الحاکم: «‌هو ثقة. قال العقیلی: کان غالیاً فی التشیع، و قال ابن سعد: ‌کان ثقة، ‌ذکره ابن حبان فی کتاب الثقات، و قال الأزدی: کان غالیاً فی التشیع و ما أعلم به فی الحدیث بأساً» (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 1/ 82).

جمع زیادی از محدثان بزرگ مانند: مسلم نیشابوری، ابی داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه، سفیان بن عیینه، شعبة بن حجاج، ابو معاویة‌الضریر، موسی بن عقبه و . . . از وی حدیث نقل کرده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1413: 2/ 7).

چنان‌که می‌بینید جمع زیادی از رجال شناسان او را فردی راستگو و ثقه دانسته‌اند. و عبدالله بن عدی که او را غالی معرفی می‌کند، وی را در نقل روایات صادق دانسته و عموم روایات او را درست می‌داند. و ازدی که او را غالی به شمار می‌آورد، نقل روایت از او را بلا اشکال می‌داند.

ده. عدی بن ثابت انصاری

ابن حجر درباره وی می‌نویسد: قال احمد بن حنبل:‌ ثقة. قال ابو حاتم: صدوق. قال العجلی و النسائی: ثقة. ذکره ابن حبان فی کتاب الثقات. قال الدارقطنی، ثقة، إلا أنه کان غالیاً فی التشیع. و قال ابن شاهین فی الثقات: قال احمد ثقة (ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1413: 7 / 149 ـ 150؛ مزی، تهذیب الکمال، 1413: 19 ـ 523 ـ 524، ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 1413: 5/ 188).

صاحبان صحاح و سنن شش گانه و جمع کثیر دیگری از محدثان بزرگ از وی روایت نقل کرده‌اند (مزی، تهذیب الکمال، 1404: 19/ 523ـ524؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1404: 7/ 149ـ150).

چنان‌که می‌بینید حافظ بزرگی مانند دارقطنی هم زمان با اینکه او را غالی معرفی می‌کند به وثاقت او نیز تصریح می‌کند. دیگران هم او را ثقه دانسته‌اند.

ذکر موارد ده گانه فوق از باب نمونه است، و گرنه طبق بررسی‌هایی که انجام داده‌ایم حدود یکصد نفر از محدثان بزرگ توسط برخی از رجال شناسان اهل‌سنت به غلوّ در تشیع متهم شده‌اند، حال آن که در موارد متعددی، خود آن رجال شناسان، افرادی را که به غلو متهم نموده‌اند توثیق کرده، و دیگر رجال شناسان نیز آنان را توثیق کرده‌اند. این امر به وضوح بیانگر آن است که از دیدگاه رجال شناسان، غلوّ مانع وثاقت و موجب ضعف راوی نیست، بلکه شخص می‌تواند غالی باشد و ثقه هم باشد.

حال اگر فرض کنیم که «عبایة بن ربعی» غالی باشد، کسی نمی‌تواند او را به دلیل غالی بودن تضعیف کند، بدین جهت روایات وی بلا اشکال است.

آری، ادعای غلو چیزی نیست که کسی بتواند با استناد به آن «عبایة بن ربعی» را که از دانشمندان تابعین و از شاگردان امام علی بن ابی طالبg می‌باشد تضعیف نموده و از اعتبار ساقط کند. افزون بر این، ابن حبان نام عبایة بن ربعی را در کتاب ثقات (ابن حبان، کتاب الثقات، 1393: 5/ 281) ذکر نموده که به معنای وثاقت او است.

موسی بن طریف که از معاصران «عبایة بن ربعی» است او را از نظر فضل و نماز و روزه و صدقه مورد ستایش قرار داده است (ابن عساکر، تاریخ دمشق، 1415: 42/ 298).

ابن ابی حاتم رازی می‌گوید: از پدرم درباره «عبایة بن ربعی» سؤال کردم گفت: مرد بزرگی است (ابن ابی حاتم رازی، الجرح و التعدیل، 1373: 7/ 29).

ابن سعد نیز او را مورد ستایش قرار داده است (ابن سعد، طبقات الکبری، 1405: 6/ 127).

علاوه بر این، از «عبایة بن ربعی» در غیر فضایل اهل‌بیتb نیز روایاتی نقل شده که محدثان آن روایات وی را صحیح دانسته‌اند. این امر نشان می‌دهد مشکل رجال شناسانی که او را تضعیف کرده‌اند با خود او نیست، بلکه با فضایل اهل‌بیتb است.

از جمله حاکم نیشابوری دو حدیث از او در تفسیر دو آیه از قرآن نقل کرده است، حدیث نخست از علی بن ابیطالبg در تفسیر آیه Pوَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَىO (فتح / 26) و حدیث دوم از ابن عباس در تفسیر آیه Pیَا مُوسَى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی . . . O (اعراف/ 144) حاکم در ذیل هر دو حدیث نوشته است: «هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه» (حاکم نیشابوری، مستدرک، بی‌تا: 2/ 461 و 573). چنان که گذشت رجال سند حدیث، «. . . أنا و أهل بیتی مطهرون من الذنوب» همگی موثق، و حدیث یاد شده صحیح و بدون ایراد است.

جمع‌بندی

حدیث نبوی «انَا وأهلُ بَیتی مُطَهَّرونَ مِنَ الذُّنوبِ» که آن را عالمی از عالمان اهل‌سنت در نیمه قرن سوم هجری، و معاصر شماری از امامان معصوم در کتاب خود ثبت کرده، به صراحت بر عصمت پیامبرa و اهل بیت آن حضرت از همه گناهان دلالت دارد.

در سند این حدیث افرادی چون یعقوب بن سفیان فسوی فارسی، یحیی بن عبدالحمید حمانی، قیس بن ربیع اسدی کوفی، سلیمان بن مهران اعمش، عبایه بن ربعی و عبدالله بن عباس قرار دارند که همگی افرادی موثق و مورد اعتمادند. شماری از رجال شناسان اهل‌سنت «عبایه بن ربعی اسدی» را به غلو متهم کرده‌اند، بر فرض ثبوت، چنان که بسیاری از رجال شناسان اهل‌سنت نقل کرده‌اند، غلو، مانع وثاقت نیست. لذا سند حدیث مورد نظر صحیح و بدون ایراد است.

  1. فهرست منابع

    1. ابن ابی الحدید، عبد الحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: داراحیاء التراث، چاپ دوم، 1387ق.
    2. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1373ق.
    3. ابن اثیر، مجدالدین ابی السعادات المبارک، النهایۀ فی غریب الحدیث، با تصحیح طاهر احمد الزاوی، محمود محمد الطناحی، بیروت: المکتبة العلمیة، بی تا و قم: مؤسسه اسماعیلیان، 1364ش.
    4. ابن بطریق، یحیی بن حسن، العمدة، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1407ق.
    5. ابن حبان، محمد، المجروحین، مکة المکرمة: دار الباز، بی‌تا.
    6. ابن حبان، محمد، کتاب الثقات، حیدرآباد دکن: مؤسسة الکتب الثقافیه، 1393ق.
    7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415ق.
    8. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، بیروت: دار الفکر، 1404ق.
    9. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ‌بیروت: مؤسسه اعلمی، 1390ق.
    10. ابن حجر هیثمی مکی، احمد، الصواعق المحرقه، تصحیح عبدالوهاب عبداللطیف، مکتبة القاهره، بی تا.
    11. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، بیروت: دار بیروت، 1405ق.
    12. ابن شاهین، عمر، تاریخ اسماء الثقات، تحقیق: صبحی السامرائی، تونس: دار السلفیه، 1404ق.
    13. ابن عدی، عبدالله، الکامل، تحقیق: یحیی مختار غزاوی، بیروت: دار الفکر، 1409ق.
    14. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دار الفکر، 1415ق.
    15. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، غریب الحدیث، تحقیق عبدالله الجبوری، قم: دار الکتب العلمیه، 1408ق.
    16. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‌تا.
    17. ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1419ق.
    18. ابن مردویه، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی طالب، قم: دارالحدیث، 1424ق.
    19. ابن مغازلی، علی بن محمد، مناقب علی بن ابی طالب، انتشارات سبط النبی، 1426ق.
    20. ابن منظور، محمد بن مکرّم، لسان العرب، با تصحیح علی شیری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1407ق و بیروت: دار صادر، 1414ق.
    21. ابن هائم، احمد بن محمد، التبیان فی تفسیر غریب القرآن، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1423ق.
    22. ابو نعیم، احمد بن عبدالله اصفهانی، حلیة الأولیاء، بیروت: دار الفکر، بی‌تا و بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1421ق.
    23. ابوعبیده، معمر بن مثنی، مجاز القرآن، مکتبة الخانجی، قاهره: 1381ق.
    24. احمد بن حنبل، العلل، بیروت: المکتب الاسلامی، 1408ق.
    25. احمد بن حنبل، المسند، بیروت: دار الفکر، 1414ق.
    26. البانی، محمد ناصرالدین، سلسلة الصحیحة، ریاض: مکتبة المعارف، 1415ق.
    27. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، مکتبة السلفیه، 1389ق. و بیروت: دار الکتب العلمیه، 1405ق.
    28. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا.
    29. ثعلبی، الکشف و البیان، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1422ق.
    30. حاکم حسکانی، عبید الله، شواهد التنزیل، تهران: چاپ وزارت ارشاد اسلامی، 1411ق.
    31. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک الصحیحین، بیروت: دار الکتاب العربی، بی‌تا.
    32. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی‌تا.
    33. خفاجی، احمد، شهاب الدین، نسیم الریاض فی شرح الشفا القاضی عیاضی، بی‌جا: دار‌الفکر، بی‌تا.
    34. خلیل بن احمد، کتاب العین، قم: انتشارات هجرت، 1410ق.
    35. ذهبی، شمس الدین، تذکرة الحفاظ، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‌تا.
    36. ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب الأرنؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق.
    37. ذهبی، محمد بن احمد، المغنی فی الضعفاء، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1418ق.
    38. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، بیروت: دار‌المعرفة، 1382‌ق.
    39. رازی، فخرالدین، محمد عمر، التفسیر الکبیر، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1414ق.
    40. راغب، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، دمشق بیروت: دار العلم الدار الشامیة، 1412ق.
    41. زبیدی، مرتضی، تاج العروس، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1414‌ق.
    42. زمخشری، محمود، الفایق فی غریب الحدیث، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417ق.
    43. زمخشری، محمود، الکشاف، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407ق.
    44. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم: نشر کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404ق. و بیروت: دارالفکر، 1403ق.
    45. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، قم: انتشارات مکتبة الداوری، بی‌تا.
    46. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، انتشارات جهان، 1378ق.
    47. صدوق، محمد بن علی، کتاب الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1403ق.
    48. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404‌ق.
    49. طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم اوسط، تحقیق، قسم التحقیق بدار الحرمین، دار‌الحرمین، 1415ق.
    50. طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، نجف: کتابخانه حیدریه، 1383ق.
    51. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تهران: کتابفروشی مرتضوی، 1375ش.
    52. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم: انتشارات دار الثقافه، 1414ق.
    53. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی‌تا، و قم: ذوی القربی، 1431ق.
    54. عجلی، احمد بن عبدالله، معرفة الثقات، المدینة المنورة: مکتبة الدار، 1405ق.
    55. عقیلی، محمد بن عمرو، ضعفاء، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1418ق.
    56. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380 ق و بیروت: مؤسسه اعلمی، 1411ق.
    57. فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، تهران: چاپ وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.
    58. فسوی، یعقوب بن سفیان، المعرفة و التاریخ، بیروت: مؤسسه الرسالة، 1401ق.
    59. قاضی عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، بی‌جا: چاپ فارابی، بی‌تا.
    60. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1371ش.
    61. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم: دار الکتاب، 1367ش و بیروت: مؤسسه أعلمی، 1412ق.
    62. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1389ق / 1365ش.
    63. گنجی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب، تهران: دار احیاء التراث اهل البیت، 1404‌ق.
    64. متقی هندی، علی، کنز العمال، بیروت: نشر الرسالة، 1409ق.
    65. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، بیروت: مؤسسه الرسالة، 1413ق.
    66. مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، دار ابن حزم، بیروت: مکتبة المعارف، 1416ق و بیروت: دارالفکر، بی‌تا.
    67. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الأمالی، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.
    68. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الأسماع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسی، بیروت: دار‌الکتب العلمیه، 1420ق.
    69. میبدی، رشید الدین، کشف الأسرار وعدة الأبرار، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1371ش.
    70. نیشابوری، محمود بن ابو الحسن، ایجاز البیان عن معانی القرآن، بیروت: دار‌الغرب الاسلامی، 1415‌ق.

    هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، بیروت: دار الفکر، 1414ق و دار الکتاب العربی، 1402ق.

دوره 5، شماره 9
سال پنجم، شماره 9، پاییز و زمستان 1397
اسفند 1397
صفحه 69-100
  • تاریخ دریافت: 18 مرداد 1397
  • تاریخ بازنگری: 04 شهریور 1397
  • تاریخ پذیرش: 13 آذر 1397